^^five^^

107 43 12
                                    

" من..دوست دارمم..از همون روز اولی که اتفاقی توی اون برنامه ی آشپزی دیدمت..دوست دارمم..!

کیونگسو با شنیدن اون اعتراف،غافلگیر شد ولی نادیده اش گرفت با گزاشتن پاش روی پدال از پارکینگ خارج شد.

سکوت ناخوشایندی بینشون حاکم شد.بنظر خودش،جونگین فقط بخاطر مستی،احساساتش تحت تاثیر قرار گرفته بود و بهش اعتراف کرده بود.

کیونگسو حدود ۵ دقیقه بود که داشت رانندگی میکرد ولی آدرس خونه ی جونگین رو بلد نبود.

ضربه ای به رون جونگین،
که داشت از پنجره بیرون نگاه میکرد،زد.

"جونگین:چیه..؟!
(با قیافه ای عصبانی نگاش کرد و غرغر کرد.)

کیونگسو بهش خندید.

"کیونگسو:فقط میخواستم بدونم کجا زندگی میکنی..؟عصبانی نشو..!

"جونگین:من ازت خوشم میادد..چه سرآشپز دی او باشی چه کیونگسو..من واقعا یک ساله که دوسِت دارمم..و این تنها شانسم بود تا بهت بگم..

کیونگسو به سختی بزاقش بلعید.

"جونگین:خودم خوب میدونم بعد از اینکه منُ برسونی دیگه هیچوقت نمیتونم ببینمت..!
و تو ازم دوری میکنی..چون فکر میکنی من ی دیوونمم..!

"کیونگسو:جونگین...(دستش گرفت و به آرومی نوازشش کرد.)من..واقعا بخاطر حرفایی که الان بهم زدی،تحسینت میکنم و امیدوارم که وقتی فردا مستی از سرت پرید هم،همین حرفا رو ازت بشنوم..
(دستش به آرومی رها کرد چون باید کلاچ رو عوض میکرد.)

"جونگین:میفهمم..تو ی سرآشپزی..! و من...من فقط...ایستگاه اتوبوس بعدی پیاده میشم خودم میتونم بقیه ی راه تا خونه برم..!(جونگین با ناراحتی جواب داد و دوباره سمت پنجره چرخید و به ستاره هایی که توی آسمون شب میدرخشیدن نگاه کرد.)

"کیونگسو:جونگین..میدونی در حال حاضر چقدر کیوتیی..! فکر میکنم دوست داشتنت،اونقدرا هم سخت نباشه...(با سبز شدن چراغ راهنما،دوباره توجهش رو به جاده داد.)ولی میشه بهم بگی که کجا زندگی میکنی تا برسونمت خونه...یک روز دیگه راجب این موضوع حرف می‌زنیم..

جونگین کمی سکوت کرد و دوباره غر زد.

"جونگین:نمیخوام برم خونه..ی جایی همینجا ها ولم کنن..!گفتم که خودم میتونم....

کیونگسو ماشین رو کنار جاده منحرف کرد به جونگین خیره شد.

"کیونگسو:خیلی خب..میبرمت خونه ی خودم..

_______________________________________

جونگین با بوی معطر غذا از خواب بیدار شد این چیزا برای اون که تنهایی زندگی میکرد،عجیب بود.با تصور اینکه مادرش داره براش صبحونه آماده میکنه روی تخت غلتی زد.

"جونگین:واقعا خوشبوعهه..(با خودش زمزمه کرد.)صدای شکمش بهش میگفت که دیگه وقتشه کاملا بلند بشه و صبحونه بخوره..

chef's kiss(kaisoo_translation)Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin