part 1(ما دوستت داریم )

2K 263 41
                                    

(((خب اول یه توضیحی بدم که از چند سال قبل شروع میکنم ))))
راهنمایی =      
علامت جیمین + سن 5
جونگکوک _ سن 13
تهیونگ × سن 14
چانیول ÷ سن 12
مادر جیمین €
پدر جیمین ٪
مادر جونگکوک و تهیونگ ٪
پدر تهیونگ و جونگکوک =

_____________________________________________________________ _______

(از دید نویسنده )
امروز تولد همسر هیون بین بود و همه از جمله دوست صمیمی هیون بین یعنی پدر جیمین و خانوادش هم توی عمارت بزرگ اونا جمع شده بودن جیمین مشغول بازی کردن با چانیول بود حسابی خوشحال بود پدر مادر جیمین اون رو چانیول سپرده بودن چون خیلی از جیمین بزرگ تر بود به خاطر همین هروقت که میدیدن جیمین با چانیوله خیالشون راحت بود
از اون طرف هم جونگکوک و تهیونگ بودن که با حسادت به جیمین زل زده بودن دلشون میشکست وقتی میدیدن جیمین با یکی دیگه خوشحاله و میخنده اونا فقط جیمین رو برای خودشون میخواستن فقط خودشون
_ هیونگ من دارم دیوونه میشم
× منم همینطور
_ چرا چرا اون مارو نمیخواد مگه ما چی از اون کثافت ( منظورش چانیوله ) کم داریم ؟
× قسم میخورم اگه ناراحتی جیمین برام مهم نبود همین الان اون چانیولو خفه میکردم
_ هیونگ یه نقشه دارم
× چه نقشه ای ؟
_ من شنیدم جیمین عاشق گل رزه  نظرت چیه بریم براش کلی گل بخریم ؟
×ایول بزن قدش داداش 🖐
کف دستاشون رو محکم بهم زدن و به بیرون از عمارت رفتن
٪عزیزم تهیونگ و جونگکوک رو ندیدی ؟
= نه ندیدم
هیون بین خدمتکارو صدا زد
#بله قربان امری داشتید !؟
=بچه ها رو ندیدی ؟
#عام بله گفتن که دارن میرن بیرون گل بخرن .
=گل ؟
#بله قربان .
=عجیبه اونا که به مادرشون کادو دادن .
(نیم ساعت بعد )
تهیونگ و جونگکوک بلاخره  با یه دست گل بزرگ به عمارت پدرشون برگشتن

(نیم ساعت بعد ) تهیونگ و جونگکوک بلاخره  با یه دست گل بزرگ به عمارت پدرشون برگشتن

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

دسته گلی که برای جیمین خریدن 👆👆

توی جمع داشتن دنبال جیمین میگشتن که با  صحنه ای که دیدن دوست داشتن که همین الان یه صاعقه بهشون بزنه که ای کاش ندیده بودن
جیمین آنقدر بازی کرده که خسته شده بود به همین دلیل چانیول روی صندلی نشسته بود و جیمین هم بغلش بود و تو همون حالت مشغول ناز و نواز جیمین بود
اون دو تا برادر عصبی به سمتشون رفتن
وقتی که بهشون رسیدن تهیونگ گفت
×جیمینی میشه باهات حرف بزنیم
+ ن نوموخوام
جیمین بیشتر خودشو توی بدن چانیول جمع کرد
_ جیمین خواهش میکن .......
÷همونطور که شنیدین جیمین نمیخواد با شما صحبت کنه بهتر نیست شما برید و تولد مادرتون رو تبریک بگید آقایون کیم ؟ هوم ؟
_ یااا به چ جرعتی تو حرف من میپری بیشور ،؟؟
× میخوای همین الان خفت کنم که بفهمی باما چطور حرف بزنی ؟
جیمین عصبی شد و اخم کیوتی کرد و شروع کرد به حرف زدن
+ هییی با چانیولِ من دُلُست صحبت تُنین بی تلبیتا (با چانیول من درست صحبت کنین بی تربیتا)
× ت تو چی گفتی الان ؟؟
_×چانیول تو ؟
+چانیولم بیا بلیم بازی تُنیم من دوش ندالم با اینا صحبت تُنم 
جونگکوک و تهیونگ که واقعا آتیشی شده بودن به زور دست جیمین رو گرفتن و با خودشون کشوندن
+ ولم تُنین  دشتم لو تندین ( ولم کنین دستم رو کنین )
چانیول پشت سرشون شروع کرد به دویدن تهیونگ روبه چانیول کرد و گفت
× قسم میخورم قسم میخورم اگه یه قدم دیگه فقط یه قدم دیگه با ما راه بیفتی همین مجسمه کنارم رو تو صورتت خورد میکنم (با عصبانیت )
چانیول کمی از جدیت تهیونگ ترسید و عقب رفت
تهیونگ و جونگکوک جیمین رو به سمت اتاقشون کشوندن و در و بستن
جیمین داد زد
+چلا اینقدر اذیتم میتونین ( چرا انقدر اذیتم میکنین )
_ جیمین جیمین محض رضای خدا هم که شده فقط یه لحضه یههههه لحضه به گوش کن
جونگکوک تقریبا جمله آخرش رو داد زد
×جیمین بشین اینجا لطفا ( به صندلی اتاق اشاره کرد )
+ نوچ نوموخوام حلفتون لو بزنین ( نمیخوام حرفتون رو بزنین )
×فاککککک
تهیونگ بزور جیمین رو روی کولش انداخت رو روی صندلی نشوند
+جییییییغغغغ ولم تُن ( ولم کن )
× ولت کردم آروم باش
جونگکوک گلی که براش خریده بودن رو با دوتا دستاش گرفت به جیمین نزدیک شد و جلوش زانو زد تهیونگ  هم کنار برادرش جلوی جیمین زانو زد و با هم گفتن
_× ما دوستت داریم
جیمین لباشو غنچه کرد و چشم غره ای به اون دوتا عاشق و دلباخته ش رفت و شروع کرد به خندیدن
تهیونگ و جونگکوک با تعجب بهم نگاه کردن
+ هاهاها ولی من شوما لو دوش ندالم ( در آینده خواهی داشت 🤣)
_ چرا جیمین چراا مگه ما با تو چیکار کردیم ؟؟ ( با بغض)
تهیونگ که فقط با چشمای اشکی به جیمین زل زده بود و چیزی نمی‌گفت فقط و فقط نگاش میکرد
+ اوممم بزال فک تُنم ( بزار فک کنم )
+  ن شوما با من تالی تلدین اما من شوما لو دوش ندالم ( ن شما با من کاری نکردین اما من شما رو دوست دارم )
+ من چانیول هیوندم لو دوش دالم ( من چانیول هیونگم رو دوست دارم )
جیمین  به سمت در دوید و درو باز کرد و از پله های عمارت پایین رفت تا چانیول رو پیدا کنه
تهیونگ به پایهء   تخت تکیه داده بود و به یه نقطه خیره شده بود و بی صدا اشک می‌ریخت اون طرف هم جونگکوک بود که به زمین مشت می‌کوبید و بلند بلند گریه میکرد
که یهو داد زد و گفت
_ چراااااا ؟ چراااااااااااااا بایددد به خاطرررر اون کثافت آشغال مارو نخواد چرااااااا؟
تهیونگ آروم سر برادرش رو گرفت و به سینش چسبوند
×بلاخره فین به دستش میاریم فین
_هق چجوری به دستش میاریم هق ؟
× یه روزی فین به دستش میاریم بهت قول میدم
////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////

جیمین تو بغل چانیول بود که همون موقع مادر جیمین از راه رسید پسرکش رو چانیول گرفت و بوسه ای به پیشونی پسرش زد بینیش رو به بینی جیمین مالید
€چیکار میکردی عشق مامان ؟؟ هوم ؟؟
+ با چانیول هیوند بودم ( با چانیول هیونگ بودم )
€ الهی مامانی قربونت بره خوشکلم
بعد بوسه ای دیگه روی پیشونی پسرکش کاشت
))(())(())(()))())((())))((((())))))((((())))))))((((())))))))(((((()))))))(((((())((()))))(۰(

خب خب 😍🤩😍🤩😍🤩😍🤩
اینم از پارت اول امیدوارم که خوشتون اومده باشه
لطفا خواهش میکنم تا میتونید ووت و کامنت بزارین
من اینجوری نیستم که برای گزاشتن پارت بعد شرط بزارم
ولی شما نامهربونی نکنین دیگه 🥺🥺🥺😭😭😭
یکشنبه حتما پارت بعدی رو میزارم
امیدوارم که همیشه شاد باشید و لبتون خندون باشه😍😍😍🤩🤩🤩🤩😍

بلاخره به دستت میاریم (vminkook )Where stories live. Discover now