part 3(بلاخره گرفتیمت کیتن )

1.7K 236 36
                                    

خوشملای من قبل از خوندن انگشت مبارک را روی ستاره قرار دهید 😂😂😍😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘

راهنما =
علامت جیمین +
تهیونگ ×
جونگکوک _
چانیول ÷
//////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////

(Jimin)
هوووففف حوصلم سر رفته و از اون ور هم مامان و بابام اجازه نمیدن خودم تنها از خونه بزنم بیرون . آخه چراااااا؟ روی تختم خودمو انداختم و به سقف زل زدم .

( از دید نویسنده )
جیمین آروم گفت
+آها بزار به چانیول هیونگ زنگ بزنم ببینم میتونه منو ببره بیرون ؟
گوشیشو برداشت و شماره چانیول رو گرفت
بوق اول بوق دوم ........
÷جونم جیمین
جیمین برای اینکه هوش و از سر چانیول بپرونه صداشو نازک و کرد و باعشوه گفت
+هیونگ جیمینی خیلی حوصلش سررفته میشه ببریش بیرون ؟ هوممم؟
چانیول که از پشت گوشی دلش برای این همه کیوتی جیمین ضعف رفت سریع کتش رو برداشت و گفت
÷ آماده شو جیمینم (زهرمار خودش صاحاب داده😑😏🤣) تا بیست دقیقه دیگه دم در خونتونم
+واییییییییییی میسیییییی هیونگممم 😍😍
جیمین سریع از جاش بلند شد و رفت زیبا ترین لباسش رو برداشت انگار قصد داشت امشب چانیول رو دیوونه کنه یه لباس تقریبا مشکی و سینه باز پوشید و کمی آرایش کرد جیمین توی آینه از شدت زیباییش لبخند شیطونی زد .
+اوممم مگه از من خوشگل ترم هست ؟ 😈😈

( شرکت بازرگانیkim )
تق تق
×بیا تو
تهیونگ همونطور که لیوان ویسکی شو سر می‌کشید گفت و اون طرف جونگکوک کنار پنجره ایستاده بود و یه دستش توی جیبش بود با یه دست دیگش پک عمیقی از سیگارش میزد .
:::قربان جاسوسامون خبر دادن که همین الان پارک چانیول شرکتشو به مقصد خونه آقای پارک ترک کردن و همچنین یکی دیگه از جاسوسامون گفت که گویا انگار قبل از حرکتشون با پارک جیمین صحبت میکردن که گویا داشتن از جناب پارک چانیول درخواست میکردن که به بیرون ببرنشون
جونگکوک سیگارشو خاموش کرد و با عصبانیت به تهیونگ گفت
_ بفرما تحویل بگیر اگه همینجور دست رو دست بزاریم دو روز دیگه خبر ازدواجشون رو می‌شنویم
× همین الان میریم میدزدیمش حتی اگه جیغ بزنه داد بزنه بزور هم که شده میبریمش
جونگکوک لبخندی به برادرش زد تهیونگ هم متقابلا لبخندی زد و سمتش حرکت کرد اون دوتا برادر عاشق همدیگر رو بغل کردن
×بیا به هم قول بدیم تا موقعی که جیمین رو عاشق خودمون نکردیم تسلیم نشیم
_قول‌ میدم هیونگ

خونه آقای پارک (پدر جیمین )

(از دید نویسنده )
جیمین تند تند از پله ها میومد پایین که با صدای مامانش متوقف شد
£خیر باشه جایی تشریف میبرین این موقع شب ؟
+عهههه مامان باور کن دارم با چانیول هیونگ میرم
که همون موقع زنگ در خورد
+ بفرما دیدی ؟
÷سلام خاله
£سلام عزیزم خوش اومدی بیا بشین لطفا
÷نه ممنونم خاله فقط خواستم ازتون اجازه بگیرم که جیمین رو یکم با خودم ببرم بیرون
£باشه عزیزم مشکلی نیست من جیمینم رو به تو می‌سپارم
÷چشم حتما هواسم بهش هست
جیمین دستشو دور بازوی چانیول انداخت و با ناز گفت
+بریم هیونگ ؟
÷بریم دلبرکم
بعد باهم از خونه زدن بیرون و داشتن سمت ماشین حرکت میکردن همین که به ماشین رسیدن چانیول دستش رو دور کمر جیمین انداخت و به بدن خودش چسبوند
÷میشه بپرسم این چ لباسیه که تن کردی من از اینجا راحت میتونم حتی نوک سینتو ببینم
جیمین جوری که چانیول رو تحریک کنه دستای تپل و سفیدشو دور گردن چانیول قفل کرد و گفت
+میدونی وقتایی رو که روی من غیرتی میشی رو چقدر دوست دارم ؟

بلاخره به دستت میاریم (vminkook )Where stories live. Discover now