عطشِ دغل باز

247 65 110
                                    

در غروبِ وهم آمیزِ دهکده چانیول به آرومی موهاش رو که حالا کاملا دو رنگ شده بود به عقب شونه کرد ولی با همه ی تلاش هاش تار موی لجوجی دوباره روی پیشونیش بر می گشت و در گرگ و میش آفتاب ، سایه ای کوچک از یک منحنی رو ، بر روی پوست مهتاب گونه اش منعکس می کرد.

وقتی با کت و شلوار مشکیِ آرمانی از داخل اتاقک محقرش بیرون اومد انتظار نداشت بوی کاج های تازه با سرخاب و سفید آب کردن آسمون همراه شده باشه و مردی با موهای بلند مشکی که با ربانی به همون رنگ جمعشون کرده بود جلوی ورودی خونه اش منتظرش باشه.

بین بوی کاج و سرمای کوهپایه ای دهکده ، بوی ملایم پیچک و عطر گرم دارچین به مشام چانیول رسید و برهم زدنِ سبکِ پلک های بکهیون باعث شد قلبش برای یک ثانیه درون سینه اش تیر بکشه.

بکهیون هم مثل اون کت و شلوار پوشیده بود اما به رنگ سفید و برعکس اون جلیقه و کرواتی به رنگ آبی تیره تیپش رو تکمیل میکرد.

لابه لای موهای بلندش هنوز اون گیره ی بخصوص شرقی که به شکل نیلوفر بود رو نگه میداشت و شاید تاثیر خنکی هوای غروب بود که گونه هاش کمی صورتی به چشم می اومدن.

دو مرد که فقط به خاطر یک قرار شام ساده بهترین لباس های خودشون رو پوشیده بودن جلوی هم ایستادن و برای چند ثانیه سردرگم شدن که چطور باید جمله بندی مناسبی رو برای شروع مکالمه داشته باشن.

لب های ظریف بکهیون به تبسم باز شد و چشم هاش واقعا مهربون به نظر میرسید:

-خوشتیپ شدی.

چانیول هم متقابلا لبخند زد:

+فکر نکنم جلوی تو شانسی داشته باشم.

بکهیون با ضربه ی دستش به بازوی اون ، تعارفش رو رد کرد و حواسش بود که سرایدارش چطور یک کت و شلوار از برند گرونی به تن داره.

+میخواستم رییسم رو با ماشین برسونم اما رستورانی که انتخاب کردی فقط به یه پیاده روی کوتاه نیاز داره.

بکهیون با صدای گوشنوازی خندید:

-فکر کنم همه تعجب کنن برای همین دو قدم راه ، چرا انقدر تیپ زدیم؟

چانیول دوباره تلاش کرد اون تار مو رو به سمت بالا هل بده:

+راجع بهت مطمئن نیستم اما من فقط برای تو این کت و شلوار پوشیدم.

بکهیون صدای نچ مانندی از بین دندون هاش رها کرد ، طوری به نظر میرسید انگار مشغول تیز کردنشون بود درون این لحظات هدف مقابلش از اصول اخلاقیش هم بیشتر اهمیت داشت:

-خوشحالم که اینکارو کردی.

چانیول یکی از ابروهاش رو بالا انداخت و دست بلاتکلیفش رو داخل جیب شلوارش هل داد ، متعجب از این پاسخ نسبتا محبت آمیز برای اینکه از گرمایی که تنش رو در بر گرفته بود خلاص بشه دکمه ی اول یقه اش رو باز کرد .

𝑴𝒊𝒏𝒆 𝒐𝒇 𝒘𝒆𝒂𝒍𝒕𝒉Where stories live. Discover now