part3:برگشت💫💢

40 28 6
                                    

چشم هاشو باز کرد ، میتونست کاملا تغییر رو کامل حس کنه ، هر چی نباشه قبلا هم این رو تجربه کرده بود . روبه روش پادشاه لیو بدون پلک زدن خیره شدن بود . هر چند که بقیه هم بهش خیره شده بودند اما انگار اون متفاوت بود . هرچند جان از دیدنش خوشحال بود .

زمزمه ها کم کم تبدیل شد به همهمه اما تنها کسی که چیزی نمیگفت پادشاه لیو بود . در سکوت به جان نگاه میکرد . جان سعی کرد چیزی بگه و کمی از همهمه ها کم کنه . گلوش رو صاف کرد و شروع کرد به سخنرانی کردن :سلام به همه ی عالیجنابان …. دوباره منم ، از دیدنتون خوشحالم … میبینم که چهره های جدیدی اضافه شده … شاید از دیدن من زیاد خوشحال نشده باشید اما باور کنید من کاری نکردم و همش زیر سر سنگ ماهه … 

-عالیجناب ، مبشه بگید چطور دوباره صعود کردید؟

-آمم…واقعا من هیچکاری نکردم ، داشتم زندگیمو میکردم 

-عالیجناب ، اون پروانه ها چی بودن ؟تا حالا سابقه نداشت که همچین اتفاقی بیوفته

-م.. من نمیدونم 

لیو بالاخره صحبت کرد :فکر کنم دیگه برای امروز کافی باشه … به هر حال با توجه به موجی که به وجود اومد اینجا نیاز با باز سازی داره … بهتره که دیگه همه ی قصر هاشون برگردند .

همون موقع بود که جان متوجه شد که فضای اطراف به شدت به هم ریخته اس"پس یه بهونه ی دیگه هم برای تنفر بیشتر درست کردم "

کم کم اونجا خلوت تر شد و جان هم در حال ترک اونجا بود که دستش اسیر دستی قدرتمند شد ، جان برگشت و لبخند زد :چطوری ییبو ؟

-عالیجناب نظرشون راجب یکم هواخوری چیه ؟

-فکر خوبیه 

با خوشحالی دست ییبو رو از دور مچش باز کرد و محکم دستش رو گرفت و به بیرون قصر کشید . 

جان خوب میدونست که علت سرمایی که احساس میکنه چیه :ییبو … چرا اینجا رو برای ساخت قصر انتخاب کردی ؟خیلی سرده 

-میخوای برگردیم داخل ؟اصلا دوست ندارم که سرما بخوری 

جان لبخند بزرگی زد و به ییبو نزدیک تر شد :یادت نرفته من جاودانه شدم ، به این راحتی سرما نمیخورم ، بخورم هم نمیمیرم 

کمی در سکوت قدم زدند که جان دوباره غر زدن رو شروع کرد :ییبووو … اخه قطب جنوب هم شد جا برای قصر ساختن ؟

-ییبو این سپر که ساختی انگار به هیچ دردی نمیخوره 

-ییبو چطور تا حالا منجمد نشدی ؟

اما در جواب همه ی غر زدن هاشون ییبو لبخند زد :جان … میگم که فردا به قصرت برمیگردی ؟

-اوه … اون هنوز پابرجاست ؟من فکر میکردم که با توجه به عشق زیادی که نسبت به من دارند باید تا حالا خرابش کرده باشند 

rulers of the earth Where stories live. Discover now