part2:تاج گذاری

60 27 19
                                    

تا صبح نتونست بخوابه ، شاید از ترس... شاید هم بخاطر اینکه فکرش مشغول بود . کل مدت داشت به اتفاقاتی که افتاده بود فکر میکرد . میخواست با کسی حرف بزنه اما به نظرش درست نمیومد که ساعت ۴ به کسی زنگ بزنه .

اینقدر غرق فکر بود که متوجه روشن شدن هوا هم نشد . نور خورشید کم کم اتاقش رو روشن میکرد و نشون میداد که خورشید در حال طلوعه .

کمی بیشتر صبر کرد و گوشیش رو برداشت و نگاهی به ساعت گوشیش انداخت . ساعت ۶ و نیم بود . شاید تا الان جیمی بیدار شده بود به هر حال شمارش رو گرفت . چند تا بوق خورد . جان نا امید از جواب دادنش داشت تماس رو داشت قطع میکرد که صدای خواب الود جیمی رو شنید .جان حاضر بود شرط ببنده که حتی به شماره هم نگاه نکرده بود وفقط تماس رو وصل کرده.

-بفرمایید؟

-خواب بودی ؟

یک دفعه صداش تغییر کرد

-ن.. نه ... چیزی شده؟

-اره ... یعنی نه ... فقط یه بلیط به امریکا برام بگیر

-چ..چیزی شده ؟

-چند نفر یا دارند تهدیدم میکنند یا دانرد شوخیه بی مزه ای میکنند ...که خیلی هم عجیبه و ترسناکه

-دقیقا چی شده جان؟

-"اگه فکر کنه دیوونه ام چی"بیا فرودگاه بهت میگم

-ب..باشه

سریع تلفنش رو قطع کرد در کمد لباس هاش رو باز کرد و از داخل یک ساک برداشت و وسایل ضروری رو داخلش گذاشت .

منیجرش بهش گفته بود که پروازش حدود یک ساعت دیگه است و برای همین باید همین الان از اونجا خارج میشد . سویچ یکی از ماشین هاش رو برداشت ساکش رو برداشت و از خانه اش خارج شد . سریع به سمت اسانسور رفت و سوارش شد . نمیدونست چرا اما قلبش به شدت تند میزد اون که نه کار خلافی کرده بود و نه مجرم بود اما شاید بخاطر ترس از به خطر افتادن جونش داشت فرار میکرد داشت به همین چیز ها فکر میکرد که در اسانسور باز شد . سریع وارد پارکینگ شد و به سمت ماشینش رفت همین که خواست درش رو باز کنه صدایی از پشت سرش شنید .

-آقای شیائو، جایی تشریف میبرید؟

جان نفس عمیقی از روی عصبانیت کشید و به پشت سرش نگاه کرد . حدود ۷ یا ۸ نفر با کت و شلوار مرتب و تمیز به همراه مردی که جلو تر از اونها ایستاده بود و لباسی عجیب و متفاوت از اونها پوشیده بود ایستاده بودند .

-ش..شما ؟

مردی که به نظر سر دسته یا رئیس اونها بود جواب داد: اقای شیائو مگه ما دعوت نامه رو برای شما نفرستادیم ؟

-ش..شما ؟؟از جون من چی میخواید؟

-اقای شیائو اروم باشید... ما هیچ کاری با شما نداریم و دشمنتون هم نیستیم ... ما از طرف پادشاهان زودیاک هستیم ... اینجا هستیم که در کمال احترام شما رو به تالار اصلی ببریم

rulers of the earth Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin