part6 :بازیگری💬💫

42 19 2
                                    

در حالی که منو را باز کرده بود و به دنبال گزینه ی مناسب میگشت با بی توجهی و بدون انکه سرش را بلند کند ،گفت :بسیار خب جان ، من همین الان یه گزارش از وضعیت ارواح لیبرا گرفتم ، تقریبا هیچ مشکلی وجود نداره 

جان احمق نبود به خوبی فهمید که اتفاقی افتاده است . حضورش در اینجا و اینگونه حرف زدنش … او این زن را به خوبی میشناخت ، این یکی از روش های مخفی او بود سعی در عادی جلوه دادن موضوعاتی داشت که از اهمیت بسیاری برخودار بودند و همین باعث میشد که توجه کمتری جلب کند و خطر کمتری در کمین باشد ، اما خطر چه؟ به جز آن سه کسی بر سر ان میز نبود . کم کم چشمش به ان پادشاه زودیاک خورد که با لبخند به او نگاه میکرد  ، شاید خطر از سمت او بود یا حداقل این چیزی بود که هانلی گمان میکرد ، امیدوار بود که دختر یک جواب درست بعدا به او بدهد.  یکی از ابرو هاش رو بالا انداخت :اما ؟ 

قرار دادن اطلاعات کم به طوری که گمان میکنی اطلاعات زیادی در دست داری اما این گمان اشتباه است و آن اطلاعات به هیچ دردی نمیخورد از نظر ان زن ایرادی نداشت ، به هر حال اینطور کمتر غیر عادی جلوه میکرد .اهی کشید و با دقت کلماتش را پشت سر هم چید : یه ساکبس وجود داره که حس میکنم خودت باید بهش رسیدگی کنی 

جن یا دیو های ساکبس شاید زیاد کمیاب و خطرناک نبودند اما وقتی که خشمگین میشدند قطعا خطر محسوب میشدند ،هر چند که این اتفاق زیاد نمی افتاد . این دیو ها یا اجنه به صورت زن های زیبا در می امدند و با مردان هم خواب میشدند و بعد از روح ان فرد تغذیه میکردند . با اینکه ممکن است رویارویی با انها کمی دشوار باشد اما قدرت زیادی برای اینکه تهدید جدی حساب بشوند نداشتند و جان نمیفهمید که چرا باید خودش به این موضوع رسیدگی کند : چه چیز خاصی درمورد این روح وجود داشته ؟ 

هانلی نگاه اش را از روی منو بلند کرد و  به شخص سومی که پشت میز نشسته بود ، داد: عالیجناب مایلید که به سرورم کمک کنید ؟ 

توزین کمی فکر کرد و سرش را تکان داد : خوشحال میشدم سرورم رو در این راه همراهی کنم ، اما قبل از اینکه از قصر خارج بشم ، یکی از زیر دست هام در حال گزارش دادن چیز مهمی بود که من قول دادم وقتی که برگشتم بهش رسیدگی کنم 

هانلی کمی با شک به او خیره شد ولی در نهایت سرش رو به معنی فهمیدن تکان داد و لبخند زد  : نیازی به عذر خواهی نیست ، حالا که شما نمیتونید کمک کنید از یکی دیگه از پادشاهان کمک میگیرم 

توزین سرش را به معنی فهمیدن تکان داد و متقابلا لبخند زد .هانلی نگاهی معنا داری  به جان انداخت : بریم ؟ 

جان نگاهی به چشم های دختر که سعی داشت چیزی رو به او بفهماند انداخت و بعد اهی کشید و از روی صندلی بلند شد : خیله خب ، وقته کاره …مگه نمیتونم همش کارم رو پشت گوش بندازم باید سریع تر کارم رو به عنوان پادشاه شروع کنم

rulers of the earth Where stories live. Discover now