part7:چشمان

41 14 6
                                    

دستش را به چانه اش تیکه داد و لبخندی که بر اثر مستی بود زد .مست کردن فناناپذیر ها به خصوص امپراطوران کاری نبود که هر الکلی بتواند بکند ، اما گنجینه ی الکل های او هم کم ارزش نبود ، این چند ساعت مصاحبت با لیبرا باعث شده بود که خیلی راز هایش را به او بگوید . مرد هم حرف میزد ، ان هم زیاد اما هیچ کدام از کلماتش به درد بخور نبود، در گفت و گو ماهر بود و همیشه جواب پاسخ را به تو میداد اما در واقع تو هیچ اطلاعات بدردبخوری به دست نمی اوردی. خودش را احمق جلوه میداد اما بیشتر از همه میدانست ، او قدرت و دانشش را از همه پنهان میکرد . او انقدر که در بین پادشاهان و مقامات پیچیده بود بد خت نبود . این تمام چیزی بود که جک بعد از ساعت ها مصاحبت فهمیده بود . کاملا بی فایده ، او حتی مدرکی برا اثبات حرف هایش نداشت ولی با تمام اینها هم صحبتی یافته بود که در کنار خاص بودنش به جای نصیحت کردن او گوش میداد ، عششق افرادی بود که فقط گوش میکردند و نظر نمیدادند این افراد کمیاب بودند .

به صندلی اش تیکه داد و نگاهی به سقف چوبی کرد : من یه شاهزاده ی تخس و پرو رو بودم ... هر کاری که دلم میخواست رو میکردم ... من یه دیوونه بودم ، دیوونه ی دریا های بی انتها .تشنه ی کشف کردن راز های بی نهایت اقیانوس ها ...

جان ارنجش را روی میز چوبی گذاشت و چانه اش را به ان تکیه داد، گونه هایش گل انداخته بود اما مست نشده بود حتی به مست شدن هم نزدیک نبود اما سعی کرد کمی خودش را خمار نشان دهد تا زیاد جلب توجه نکند : جالب شد، عاشق دریا بودی اما چرا دزد دریایی ؟

جک نگاهی به چشم های جان انداخت : چشم هات... دقیقا شبیه چشم های من اند ، اون نگاه مغرور ، تخس و پرو چیزی بود که کار دستم داد . من از کنترل شدن متنفر بودم ...

مستانه خندید : این یه دنده بودن اخرش کار دستم داد ... من به شدت مغرور و رام نشدنی بودم ، کسی نبودم که بشه به اسارت گرفتش ...قوانینی سخت گیرانه ، اداب معاشرت و ارزش ها ...من همش رو شکستم ، به تنهایی تمام تابو ها رو شکستم ، اما من تنها شاهزاده ی کشور بودم ، کار هام همه لاپوشونی میشد ...

ابن تعریف واقعا عجیب بود . نگاه تخس و مغرور ؟ جان تصور میکرد که رنگ نگاهش را خیلی وقت است که پنهان کرده است با این حال پنهان کردن حقیقت بین افرادی که یک درد را تجربه کردند مسخره بود . تصمیم گرفت که بیشتر به چشم های او بیشتر دقت کند . چیزی نیافت ، شاید او از گذشته اش عبرت گرفته بود و خود را تغییر داده بود، جان هیچ گاه سعی نکرد خودش را واقعا تغییر دهد ، فردی که بی رحمانه او را بازیچه ی خود کرده بود گفته بود که عاشق این نگاه های تخس و بی پروایش است، کاملا بی معنی و در عین حال برای جان غیر قابل تحمل بود . اکنون تنها چیزی که در چشمان قهوه ای رنگ جک موج میزد ، شیطنت ، غم هایی که بسیار کهنه و خماری بود . او مست شده بود . حتی صاحب این شراب های گرانبها هم مست شده بود اما جان کاملا هوشیار بود .

Has llegado al final de las partes publicadas.

⏰ Última actualización: Jul 01, 2023 ⏰

¡Añade esta historia a tu biblioteca para recibir notificaciones sobre nuevas partes!

rulers of the earth Donde viven las historias. Descúbrelo ahora