𝐁𝐥𝐨𝐨𝐝 𝐬𝐰𝐞𝐚𝐭 𝐚𝐧𝐝 𝐭𝐞𝐚𝐫𝐬

788 143 160
                                    

هیناتا خیلی زود متوجه شد با بقیه پسرها تفاوت داره.
خیلی زود فهمید دوست نداره از دخترها محافظت کنه، خیلی زود فهمید علاقه‌ای به تکیه گاه بودن نداره و نمی‌تونه مدام به کسی محبت کنه. نمی‌تونه همیشه برای قوی بودن آماده باشه و درواقع خودش به عنوان یک پسر به همچین فردی نیاز داره.

همیشه تشنه‌ی محبت و روحش نیاز به نوازش داشت. مدام توجه می‌خواست و با جملات عاشقانه، انگیزه‌ای دوباره می‌گرفت. از تکیه کردن به بقیه لذت می‌برد و دوست داشت کسی ازش مواظبت کنه. هیچوقت متوجه نشد به خاطر پدری بود که همیشه مشغله داشت یا مادری که از فرزند و حاملگیش رضایت نداشت؛ اما در هر صورت، هیناتا هیچوقت از عطشی که نسبت به دوست داشته شدن، داشت کم نکرد و با رسیدن به جونگ‌کوک، این تشنگی افزایش هم یافت.

چون فهمید میشه بی اندازه عشق دریافت کرد، میشه بی اندازه نوازش شد، باور شد، پرستیده شد و در آغوش گرفته شد. فهمید میشه بی اینکه خسته بشی، کسی رو دوست داشت، بهش خیره شد، صحبت کرد و در آخر چیزی جز طمع باقی نمونه؛ چون بازهم بیشتر و بیشتر می‌خوای.

هیناتا تمام این هارو با جونگ‌کوک فهمید. با اون فهمید احساسات محدودیت ندارن و میشه بی اندازه رو هم جزو اعداد به حساب آورد، بی اندازه مقداری بود که هیناتا اون پسر رو دوست داشت.

جونگ‌کوک اون رو بزرگ کرد، بهش هويت داد، هیناتا خطابش کرد و بهش فهموند اونقدری هم که فکر می‌کنه، متفاوت نیست. بهش فهموند می‌تونه تکیه گاه نباشه و برعکس پسرهای دیگه، به فرد دیگه‌ای تکیه کنه و از ضعفش بگه.

دست‌های واتانابه همیشه برای بلند کردن هیناتا آماده بود و از سنگینی روح و خستگی جسمش هم شکایتی نداشت و هیچوقت از نجات دادنش خسته نشد. گله و تهدید می‌کرد که هربار، بار آخره اما هیچوقت اون آخرین بار نمی‌رسید.

جونگ‌کوک تا وقتی که درخشندگی خورشید و تیرگی ماه رو می‌دید از هیناتا محافظت می‌کرد و ناجیش بود.

برای همین اون دو الان در هم حل شده و تشنه تر از همیشه، هم رو می‌بوسیدن. هیناتا، جونگ‌کوک رو در آغوش گرفته و پاهای بلندش رو دور کمر باریک پسر حلقه کرده بود. بالا تنه‌ی برهنه‌‌ش رو بی پروا لمس و به این فکر می‌کرد، آخرین باری که اینطور به واتا نزدیک و بوسیده می‌شد، دقیقا متعلق به چه زمانی بود.

جونگ‌کوک در حالی که لب‌های هیناتا رو به بازی گرفته بود و سریع می‌بوسید، دستش رو زیر باسن پسر گذاشت و اون رو محکم تر از قبل به خودش چسبوند. هیناتا نمی‌تونست جواب هیچکدوم از اون بوسه‌های خیس و زبونی که به زبونش گره خورده بود رو بده و بار دیگه بهش ثابت شد واتانابه برای این کار دیوونه‌ست.

برای اینکه تمام تنش رو لمس کنه و بین هر بوسه توقفی نندازه، دیوونه‌ست. جونگ‌کوک با دست‌هایی که این اواخر بیشتر دور گردنش و برای سرکوب خشم ازش استفاده می‌کرد، موهاش رو گرفته و سرش رو به عقب ‌کشید تا بهتر بتونه با زبونش، دهن پسر رو مزه و طمعش رو فریاد بزنه.

𝐏𝐚𝐫𝐚𝐧𝐨𝐢𝐚[𝐊𝐨𝐨𝐤𝐕]Where stories live. Discover now