#پارت45
زیر بازوی دخترک شل و ول را گرفت و به سمت بالا برد: هلن چی مصرف کردی
هلن خندید: اسم منم که میدونی
دیان حرص میخورد و تلاش میکرد چیزی ب او نگوید: بیا اینجا ببینم
هلن حالا به پنجره ی بزرگ چسبیده بود و با نوک زبانش آنجا را لمس میکرد: میدونی اگه خیلی تلاش کنم میتونم زبونمو به اون ستاره ها بزنم
البته باید شیشه رو بشکونیم
دیان سریع اورا عقب کشید: تو نمیخوای دست از سر خونه ی من برداری؟
هنوز از سری پیش که زدی داغونش کردی درست نشده
هلن خود را در آغوش دیان رها کرد: هی به عنوان یه دزد بوی خوبی میدی
مثل پاپ کورنه
زبانش روی ساق دست دیان لغزید: ممم پاپ کورن کرهای
دیان اورا روی تخت خواباند: هی زبونتو بکش ببینم
هلن سرخوش کتش را از تن درآورد: خونه ی شریل واقعا گرمه
دیان که دیگر اعضاب نداشته اش که با بیدار شدنش در نیمه ی شب تحریک شده بود فوران کرد و روی هلن خیمه زد: هی منو نگاه کن!
با توعم!
من دیانم! و تویه احمقم الان خونه ی منی نه شریل
میفهمی؟
مردمک هلن تمرکز نداشت و مدام روی صورت دیان در حرکت بود
با دستانش صورتش را قاب گرفت: تو جذاب ترین دیانی هستی که میشناسم
از بین کل دیان ها
دیان از بوی تند الکل اخم کرد؛ اخ که به محض به هوش امدن شریل حسابش را میرسید هرچند به دیدن هلن مست میارزید
مستیاش در کنار مضحک بودن خیلی خیلی مسخره بود شاید اگر در شرایطی بود که دیان را از خواب نازش بیدار نکرده بودند میتوانست کلی به او بخندد
نگاهش را از او گرفت: بخواب تا فردا صبح حالت بهتر شه
هلن به سرعت از حالت خوابیده بلند شد و سرش در بینی دیان خورد: هیییی فکر میکردم کلت نرم تر از این حرفا باشه
دیان بینیاش را گرفتو از روی بلند شد؛ اندازه ی سر انگشتی با از کوره در رفتن و آویزان کردن هلن فاصله داشت
هلن که حالا مانند کوره ی آتش بود بالا و پایین پرید: چرا انقد گرمه اینجا
و به سرعت لباس هایش را از تن خارج کرد
و با لباس زیر کرم مشکیاش ایستاد: تو گرمت نیست دیانی که دیانی؟
دیان متعجب سری به نشانه ی تاسف تکون داد و به سمت آشپزخانه رفت؛ حال اوهم به نوشیدنی نیاز داشت
هنوز نصفه ی راه از آن نیم عقل مست دور نشده بود که صدایش باعث شد با سرعت به بالا برگردد: چه ارتفاعی داره اینجا
هلن نیمه لخت از پنجره آویزان بود و با خنده برای چراغ خیابان دست تکان میداد
دست دیان دور کمرش لغزیدو به سرعت اورا عقب کشید: چه غلطی میکنی؟
هلن را عقب کشید اما هنوز رهایش نکرده بود، در این حالت بعید نبود دیوانگی کند
بدنش؛ تب دار بود و داغ
چشمانش خمار تر از همیشه و حلقه ی آبی رنگ چشمانش در نور شب رنگ جدیدی پیدا کرده بود
لبانش را جلو داد و به او گفت: ولی من رازتو میدونم!
دیان کنجکاو اورا از پنجره دورتر کرد: چه رازیو؟
هلن سرش را نزدیک گوش او کرد و با این حال بلند فریاد زد: که تو موقع سکس کردن دوست داری بقیه رو بزنی!
دیان لبخندی زد، خنده دار ترین تعریفی بود که تاحالا کسی از گرایشش کرده بود: و اینو چطور فهمیدی؟
هلن صدایش را دوباره پایین آوردو کشدار گفت: شرییییل
دیان با خودش فکر کرد بعد از کشتن شریل خاکستر اورا هم نابود خواهد کرد که اثری از آن موجود شرور باقی نماند
هلن شلو ول را بغل کرد و پس از بستن پنجره روی تخت گذاشت: نیخوای بدونی راجب رازت چی فکر میکنم؟
دیان در چشمانش خیره شد: چی؟
هلن مشتاق و شیطانی خندید: فکر میکنم جذابه
دیان سعی میکرد روی او پتو بندازد اما هلن لحظه ای هم چشم از او نمیگرفت: حتی فکر میکنم توهم خیلی جذابی
لحظه ای گیج شد: اوه فک کنم این بار راز خودمو لو دادم
دستلت دیان لحظه ای از کار ایستاد: بنظرت من جذابم؟
روح خبیث دیان تازه از خواب بیدار شده بود؛ بهترین وقت برای حرف کشیدن از او بود
و یحتمل فردا کوچک ترین چیزی به یاد نداشت
هلن خسته گفت: هوم
اینبار دیان قرار نبود بگذارد بخوابد
اورا به زور بلند کرد: هی نخواب
حق نداری بخوابی!
سئوالمو جواب بده
هلن در یک حرکت لب هایش را روی لب های هوس برانگیز دیان گذاشت
شوکه شده دست روی شانه هایش گذاشت که لب های هلن شروع ب حرکت کردند
لبان داغو شیرینش
تمایل زیادی برای ادامه دادن بوسه با دخترک خنگو سربه هوا و عجیب روبه رویش داشت
اما هلن در شرایطی نبود که بتواند به این چیز ها فکر کند و تمامش تاثیر الکل و احتمالا قرص های روان گردان بودند
با فشاری اورا به عقب راند: چیکار میکنی
هلن نالید: اره فکر میکردم جذابی
زبانش را روی لب هایش کشید: اونقد که دوست دارم دوباره بچشمت
لبخندی ناخودآگاه روی لب های دیان از اعتراف بامزهاش نشست
نفس های هلن منظم شد، انگار که باری از شانه هایش برداشته شده بود و اکنون میخواست استراحت کند
دیان ارام اورا دراز کرد: هلن؟
صدای ضعیفش آمد: هیسس دارم تمرکز میکنم تو دستشویی
دیان وحشت زده داد کشید: چییی؟
هلن اینجا دستشویی نیست!
لبخند خبیث هلن و منظم شدن نفس هایش باعث شد با کلافگی دست در موهایش کند، باید با این دختر چه میکرد؟ قتل!اینم هدیه ی ولن
بلاخره اونی ک منتظرش بودیم🥳🥳🥳🥳
حتماااا نظر و ووت
YOU ARE READING
Fingers
Romanceدستش را خشن میان شیار کصش کشید: لذتی نبردی؟ میان پایش هنوز مرطوب بود چوچولش را فشرد و خیره ی چهره ی جمع شده از درد هلن شد: میخواستی نجات پیدا کنی؟ نمیخواست خودش که میدانست نمیخواست به نفس نفس افتاد: نه لبخند زد: دختر هورنیه من لبانش را به دندان کشید...