#پارت82
دستان سرد پاسکال روی دستگیره میلرزید؛ باید چه میکرد؟
برای اِریس حرف میزد و توما اورا میکشت؟
برای توما حرف میزد و اِریس اورا تکه تکه جلوی سگ ها می انداخت؟
به جان چه میگفت؟
حتما عصبانی بود که به او خبر نداده است
هرجور حساب میکرد باز هم ته قصه کشته یا ناپدید میدان خودش بود
صدای تشر مانند اِریس بلند شد: مسخرمون کردی؟
بشین بریم دیگه نمیخوای که کسی ببینتت
روی صندلی عقب ماشین جمعو جور نشست
آخرین باری که روی صندلی ماشین آن هم چنین ماشینی نشسته بود را به خاطر نمی اورد
از وقتی یادش می آمد عروسک خیمه شب بازیه متیوس لنارد و سپس توما بود
همه فکر میکردند اگر عروسک قدیمیه متیوس را برای بازی داشته باشند امتیاز بزرگی را کسب کردند
گلایل و اریس پچ پچ میکردند و ماشین از مسیر های ناشناخته ای عبور میکرد
پوزخند زد؛ چندین سال میشد که مجموعه را ترک نکرده بود و به جای پیچو خم جاده پیچو خم راهروهای شکنجه را از بر بود
نزدیکی های قلعه ی سنت ژان توی ورودی بندر ماشین متوقف شد و و سر اِریس به سمت پاسکال مضطرب چرخید
پاسکال حتی سنگینی نگاه گلایل هم حس میکرد با وجود باند سفید روی چشمانش
نمیتوانست نگاه اِریس را تحمل کند و به لکنت می افتاد: بانو....لطفا
اِریس بی حوصله دست روی صورتش کشید: ۳۵ ساعته نخوابیدم پاسکال مطمئنی میخوای عصبیم کنی؟!
کمی خیز برداشت سمت صندلی عقب و یقه ی پاسکال را چسبید: حرف بزن! اما کدوم خریه؟!
پاسکال سر تکان داد: هم ...ه چی از چندس...سال پی..ش شروع شد
دست اِریس که از یقه اش جدا شد انگار تازه نفسش بالا امد و با آرامش بیشتری توانست حرف بزند: اون موقع ها اقا چندتا شریک دیگه هم داشتن
نگاهش لرزان روی اِریس چرخید: شما زیاد دخیل نبودین اون موقع
اِریس جدی ولی خونسرد نگاهش میکرد: اما کی بود؟
دست هایش را درهم قفل کرد و پاسخ داد: من خیلی خبر ندارم اما اون موقع یکی از ساب های مجموعه بود که ناپدید شد ......
اینبار صدای متعجب گلایل بلند شد: ناپدید شد؟
یعنی چی؟
پاسکال سرش را پایین انداخت: میگفتن قصد لو داشتن مجموعه به پلیسو داشته!
گلایل ترسیده به دنبال دستان اِریس میگشت: یعنی چی؟
اِریس چیکارش کردن؟
هان؟
اِریس کلافه گفت: گلایل! خفه خون بگیر!
اِریس منظور پاسکال از ناپدید شدن را میفهمید اما گلایل نمیخواست به آن احتمال فکر کند: این دختره چی؟
چه نسبتی با اما داره؟
پاسکال لرزان گفت: من این دختره رو هیچوقت توی مجموعه ندیدم
حداقل توی بخش خودمون
نمیدونم چه نسبتی دارن ولی اون موقع که اما ناپدید شد میگفتن یه دختری در به در دنبالش میگرده که گویا با اما خیلی نزدیک بوده
گلایل بی آنکه خودش بفهمد اشک میریخت و تنش از شنیدن جنایات مجموعه میلرزید
اِریس دیگر چیزی نپرسید و ماشین را به راه انداخت: بهتره زودتر برگردیم نمیخوام کسی مشکوک شه
از آینه پاسکال را نگاه کرد: و تو سگ کوچولو
بهتره حواستو حسابی جمع کنی که دهنتو هرجایی باز نکنی!
بفهمم این حرفا به گوش کس دیگه ای رسیده گوش تنتو میدم به خوردت
فهمیدی؟
پاسکال ارام بله ای زمزمه کرد و در صندلی فرو رفت
YOU ARE READING
Fingers
Romanceدستش را خشن میان شیار کصش کشید: لذتی نبردی؟ میان پایش هنوز مرطوب بود چوچولش را فشرد و خیره ی چهره ی جمع شده از درد هلن شد: میخواستی نجات پیدا کنی؟ نمیخواست خودش که میدانست نمیخواست به نفس نفس افتاد: نه لبخند زد: دختر هورنیه من لبانش را به دندان کشید...