#پارت50
صدای بسته شدن در لرزه بر تنشان انداخت
شریل اینبار هرچقدم که سعی میکرد ترسش را نشان ندهد اما خودش خوب میدانست بدجوری خراب کرده است
قرمزی دو طرف صورتش دهن کجی میکرد
جوزف حال بدتری داشت
در سفر خطرناکی که با دارسیا همراه شده بود برخلاف تاکید اکید دارسیا خودش را به خطرانداخته بود و تا پای مرگ پیش رفته بود
دارسیا برعکس ان دونفر ترسیده و لرزان خونسرد و خبیث بود
اخلاقش را خوب میدانستند
وقتی قصد تنبیه جدی یا به عبارتی شکنجهشان را داشت ساکت میشد
و چقدر این سکوت عذاب آور بود!
نگاه شریل به لنگیدن دارسیا کشیده شد
میتوانست عصبانیتش را حس کند و میدانست به همین علت ب پایش فشار بیشتری می اورد و درد میکشد
مست کردن را حق خود میدید پس این عذاب وجدان ها دیگر چه بود؟
پنجه ی دارسیا در موهایش فرو رفت و دوباره به شریل یاداوری کرد ک دارسیا قلادهاش را از او گرفته
جوزف ارام دنبالشان می امد
و هردو لخت و عریان بودند: اون جعبه رو بیار!
منظورش با جوزف بود
میدانست بخشی از تنبیه خودش کمک کردن ب تنبیه شدن شریل است
شریل برایش دوست خوب و به طبع پارتنر خوبی در رابطه اش بود
این گونه کمک ب تنبیهش کمی برایش ازار دهنده بود
جعبه ی چوبی را برای دارسیا اورد
با حرف زدن دارسیا هردو برای لحظه ای خوشحال شدند
اما انگار شرایط اینبار متفاوت تر بود!
دارسیا دستور به اوردن چشم بند داد داد و سپس ب جوزف گفت: مشروبا رو خالی میکنی تو وان
در پوششم میزاری تا بیام
شیشه هاشم بیار اینجا
شریل جرئتش را جمع کردو حق ب جانب گفت: تو نبودی!
سیلی اول زده شد اما دختر سرکش سرش را دوباره صاف کرد: منو گذاشتی و با جوزف رفتی!
سیلی دوم روی جای اولی خورد
اشک از چشمانش پایین نمیریخت، دل آزرده و ناراحت بود: حتی وقتی زنگ میزدم زود قطع میکردی!
سیلی اخر انقدری محکم بود که سرش کمی گیج رفت سپس چانهاش بود که در دست دارسیا اسیر شد: میدونی چرا داری تنبیه میشی؟
شریل دندون هایش را بهم سابید: چون تو منو ول کردی!
دارسیا پوزخند زد و چشم بند را بر چشمش نهاد: جوزف تا من کارمو میکنم نظرت چیه با شلاق از شریل پذیرایی کنی؟
میخوام وقتی خودت داری زیر شلاق درد میکشی هنوز از خون شریل خیس باشه
جوزف مردد بود اما جلوی دارسیا جرئت اعتراض نداشت
شلاق ب دست بالای سر شریل ایستاد: اوه لطف کن دستاشو زیر پاهات بگیر نمیخوام تکون بخوره و اگه کوچک ترین حرکتی کنه ب تنبیه تو اضافه میکنم
صدای اعتراض شریل بلند شد: هی!
و جوزف ناچار پاهایش را روی مچ دستان شریل فیکس کرد
دارسیا هنانطور که درحال نوازش بدن عریا شریل بود با لحن خبیث گفت: گرگ وحشی اگه بتونی با اون ناخونات یکاری کنی پاهای جوزف خون بیاد میتونم توی تنبیهت یه تخفیفی بدم
جوزف از بازی های دارسیا کلافه شد و شریل بی چاره هنوز درست نمیدونست چه بلایی قرار است به سرش ییاید که دارسیا ب او پیشنهاد تخفیف دادن هم میدهد
دارسیا روبه روی شریل نشست
بدنش از ترس و هیجان دون دون شده و نفس نفس میزد
از اخرین باری که توسط دارسیا لمس شده بود ندت زیادی میگذشت
ناخواسته قصد کرد به سمتش بلند شود که با ضربه ی جوزف دوباره سرجایش خوابید: هی تکون نخور
دارسیا همانطور که ناخن های بلندش را روی رون شریل بازی میداد گفت: چه زودم حرف جوزفو گوش میکنی
YOU ARE READING
Fingers
Romanceدستش را خشن میان شیار کصش کشید: لذتی نبردی؟ میان پایش هنوز مرطوب بود چوچولش را فشرد و خیره ی چهره ی جمع شده از درد هلن شد: میخواستی نجات پیدا کنی؟ نمیخواست خودش که میدانست نمیخواست به نفس نفس افتاد: نه لبخند زد: دختر هورنیه من لبانش را به دندان کشید...