Part10

5.5K 928 189
                                    

با نشستن دست کوک بین پاهاش، انگار که تازه به خودش اومده باشه، ترسیده خودشو روی تخت عقب کشید و سریع لب زد:

-و...ولمکن!

جونگ کوک تکخند تمسخر آمیزی زد و ابروشو بالا انداخت.

-ولت کنم؟ من تازه پیدات کردم بیبی ته ته!
-م...من... متاسفم. بابت گذشته. ب...بعدا حرف میزنیم!

با عجله خیز برداشت تا از اونجا خارج بشه اما کوک با خشونت اونو سر جای قبلیش برگردوند.
بازوش رو چنگ زد و دست آزادش رو به سرعت بین پاهاش برد.

تهیونگ گیج و ترسیده از اتفاقی که داشت می‌افتاد، تقلا میکرد و میخواست هرچه زودتر فرار کنه اما انگار جونگ کوک یه تغیرِ بزرگ دیگه هم کرده بود... اون زیادی عصبی بود و زورش هم به طرز عجیبی زیاد شده بود.
طوری که تهیونگ حس میکرد داره زیرش لِه میشه!

-ک...کوک... ولمکن.... ولمکننن!!!

سخت مشغول تقلا کردن و داد زدن بود اما لحظه ای که کوک سمت گردنش خم شد و توی گوشش زمزمه کرد، آروم گرفت:
- گیر افتادن چه حسی داری کیم تهیونگ؟ اینکه ازت سو استفاده کنن چی؟

دستش که از روی شلوار روی عضو تهیونگ بود رو کمی حرکت داد و پوزخند زد.

-چرا انقدر شلوغش میکنی بیبی؟

آهسته دکمه و زیپ شلوارِ پسر کوتاه تر رو باز کرد.

- تو زیادی کوچولو و خواستنی‌ای... مگه این همون چیزی نیست که خودت میگفتی؟ هوم؟ توی همون اکانتِ توئیترت!

دستش رو توی لباسش فرو برد و حالا انگشت هاش عضو بدون پوشش پسر کوچیکتر رو لمس میکردن.
تهیونگ که انگار با زمزمه های کوک و داغیِ آرامش بخش نفس هاش جادو شده بود، با حس لمس دست جونگ کوک لبش رو گاز گرفت تا صدای ناله‌ی از روی لذتش بلند نشه.

کوک بوسه کوچیکی روی گردنش زد و بعد از اون شروع به مکیدن گردنش کرد.
وقتی از آروم شدنِ پسر کوچیکتر مطمئن شد، بازوش رو رها کرد و با دستی که حالا آزاد شده بود تیشرت تهیونگ رو بالا زد و شکم نرمش رو لمس کرد.

-ک...کوک

-هوممم؟
کوک همونطور که گردن نرمِ پسر رو می‌مکید گفت.

-م...من متاسفم! قضیه... عاح... اونطور که...

وسط حرفش نتونست تحمل کنه و ناله کوتاهی سر داد.
اما به محض اینکه میخواست حرفش رو ادامه بده، کوک ناگهان عقب کشید و با پوزخند به پسر کوچیکتر که بی دفاع و آسیب پذیر مقابلش روی تخت دراز کشیده بود خیره شد.

-ک...کوک؟
تهیونگ گیج پسر رو صدا زد.

- این چیزی بود که درموردِ جذابیت و کیوت بودنش حرف میزدی؟ هوم؟

تهیونگ نیم خیز شد و با گیجی به کوک نگاه کرد.

-شکمِ نرمت حالمو بهم میزنه... اوه... باید در مورد سایزت هم صحبت کنم؟ اوه بیخیال... نمیخوام اشتهامو برای شام از دست بدم!

 You Can Be My Daddy [Kookv]Where stories live. Discover now