خودش هم نفهمید چطور این تصمیم رو گرفت ولی.... الان دم در خونهی تهیونگ بود و عصبی و مضطرب به در رو به روش خیره شده بود.
آدرس خونه رو از هوسوک گرفته بود و فقط خودش بود که میدونست چقدر تهدیدش کرده.
بالاخره تردید رو کنار گذاشت و زنگ خونهاش رو به صدا در اورد.بعد از چند دقیقه در باز شد و پسر کوتاه تر با ظاهری بهم ریخته توی چهارچوب در ظاهر شد.
-ب...
خواست حرفی بزنه که با دیدن جونگکوک، ترسیده و شوکه در رو هول داد تا بسته بشه
اما کوک به سرعت پاش رو لای در گذاشت و بعد از اون به سرعت در رو هول داد.-ت...تو اینجا چی میخوای؟
-شاید اومدم یه چیزی رو که جا گذاشته بودی رو بهت پس بدم... ؟تهیونگ منتظر به کوک خیره شد.
جونگکوک اما خونسرد سمت کاناپهها رفت و روی یکیشون نشست.-نمیخوای از مهمونت پذیرایی کنی؟
تهیونگ بعد از چند لحظه مکث به حرف اومد:
- تو که حرفهات رو زدی... الان برای چی اینجایی؟
-مستی؟جونگکوک به ربط به سوالِ تهیونگ گفت و به گونههای سرخ پسر کوچیکتر خیره شد.
-نیستم... جوابمو بده!
-ازم پذیرایی کن تا جوابت رو بدم.بعد از تموم شدن حرفش، چشمش به بطریهای مشروبی که روی میز بودن خورد.
به سرعت برش داشت و کمی ازش رو نوشید.تهیونگ با خستگی و کلافگی رو به روی کوک روی کاناپه نشست.
بیشتر از این نمیتونست دیگه حرف ها و کنایههای کوک رو بشنوه.
حرفهاش زیادی دردناک بودن.- از اونموقع تا الان خیلی تغیر کردی. هم از لحاظ ظاهری... و هم اخلاقی.
تهیونگ که حدس میزد قراره دوباره حرف های ناخوشایندی بشنوه، یکی دیگه از بطری های مشروبش رو برداشت.
- اونموقع ها...
کمی دیگه از مشرباش خورد و همونطور که به تهیونگ خیره بود ادامه داد:
- انقدر باهوش نبودی... شاید هم بودی و تظاهر میکردی که نیستی. هوم؟ بهرحال توی اینکار مهارت داری. وانمود میکنی یه ددیِفاکری اما در حقیقت یه بیبیبویِ لیتلی!تکخندی زد و باقی موندهی مشروبش رو سر کشید.
-پسر کوچولویی مثل تو چطور از اینا میخوره؟ این حتی برای کسی مثل منم سنگینه!
تهیونگ که حالا مست شده بود و کمی گیج میزد، نگاه سردرگمی به کوک انداخت و بعد به مشروب توی دستش.
-اما از لحاظ ظاهری... صبر کن باید با دقت بگم!
بخش اول جملهاش رو گفت و بعد کمی مکث کرد.
همونطور که بخش آخر جملهاش رو میگفت، از جاش بلند شد و روی کاناپهای که تهیونگ روش نشسته بود رفت.
سمت پسر خم شد و همونطور که با دقت به صورتش نگاه میکرد گفت:
- پوستت تیره تر شده... برق چشم هات اما... انگار کمتر شده و... و لبات...
همونطور که نگاهش روی لب های پسر کوچیکتر ثابت مونده بود ادامه داد:
-لبهات بوسیدنی تر بنظر میان کیم تهیونگ!و به محض تموم شدن جملهاش، این لب های تهیونگ بودن که روی لب هاش کوبیده شدن!
__________
میدونم کمه... آی نو!
ولی این دفعه اگه شرطا برسه بدون توجه به اینکه روز آپ رسیده یا نه آپ میکنم انجلا🖤
200 ووت 100 کامنت.
بنظرتون اسمات داریم؟!
![](https://img.wattpad.com/cover/319684526-288-k973758.jpg)
YOU ARE READING
You Can Be My Daddy [Kookv]
Romance[Completed] تهیونگ به هیچوجه خبر نداره که جئون جونگکوک، همون هم کلاسیِ دوران دبیرستانش درحالحاضر اصلا اون پسرِ خنگ، قدکوتاه، زشت و لاغر نیست! [°•AU•°] •کــاپـل اصـلـی: کوکوی •کـاپـل فـرعـی: هوپمین، چانبک •ژانـر: رمنس، اسمات، سکس کم، کمدی. •...