Part12

5.3K 947 130
                                    

خودش هم نفهمید چطور این تصمیم رو گرفت ولی‌.... الان دم در خونه‌ی تهیونگ بود و عصبی و مضطرب به در رو به روش خیره شده بود.

آدرس خونه‌‌‌ رو از هوسوک گرفته بود و فقط خودش بود که می‌دونست چقدر تهدیدش کرده.
بالاخره تردید رو کنار گذاشت و زنگ خونه‌اش رو به صدا در اورد.

بعد از چند دقیقه در باز شد و پسر کوتاه تر با ظاهری بهم ریخته توی چهارچوب در ظاهر شد.

-ب...

خواست حرفی بزنه که با دیدن جونگ‌کوک، ترسیده و شوکه در رو هول داد تا بسته بشه
اما کوک به سرعت پاش رو لای در گذاشت و بعد از اون به سرعت در رو هول داد.

-ت...تو اینجا چی میخوای؟
-شاید اومدم یه چیزی رو که جا گذاشته بودی رو بهت پس بدم... ؟

تهیونگ منتظر به کوک خیره شد.
جونگ‌کوک اما خونسرد سمت کاناپه‌ها رفت و روی یکیشون نشست.

-نمی‌خوای از مهمونت پذیرایی کنی؟

تهیونگ بعد از چند لحظه مکث به حرف اومد:
- تو که حرف‌هات رو زدی... الان برای چی اینجایی؟
-مستی؟

جونگ‌کوک به ربط به سوالِ تهیونگ گفت و به گونه‌های سرخ پسر کوچیکتر خیره شد.

-نیستم... جوابمو بده!
-ازم پذیرایی کن تا جوابت رو بدم.

بعد از تموم شدن حرفش، چشمش به بطری‌های مشروبی که روی میز بودن خورد.
به سرعت برش داشت و کمی ازش رو نوشید.

تهیونگ با خستگی و کلافگی رو به روی کوک روی کاناپه نشست.
بیشتر از این نمی‌تونست دیگه حرف ها و کنایه‌های کوک رو بشنوه.
حرف‌هاش زیادی دردناک بودن.

- از اون‌موقع تا الان خیلی تغیر کردی. هم از لحاظ ظاهری... و هم اخلاقی.

تهیونگ که حدس میزد قراره دوباره حرف های ناخوشایندی بشنوه، یکی دیگه از بطری های مشروبش رو برداشت.

- اون‌موقع ها...
کمی دیگه از مشرب‌اش خورد و همون‌طور که به تهیونگ خیره بود ادامه داد:
- انقدر باهوش نبودی... شاید هم بودی و تظاهر میکردی که نیستی. هوم؟ بهرحال توی اینکار مهارت داری. وانمود میکنی یه ددیِ‌فاکری اما در حقیقت یه بیبی‌بویِ لیتلی!

تکخندی زد و باقی مونده‌ی مشروبش رو سر کشید.

-پسر کوچولویی مثل تو چطور از اینا میخوره؟ این حتی برای کسی مثل منم سنگینه!

تهیونگ که حالا مست شده بود و کمی گیج میزد، نگاه سردرگمی به کوک انداخت و بعد به مشروب توی دستش.

-اما از لحاظ ظاهری... صبر کن باید با دقت بگم!

بخش اول جمله‌اش رو گفت و بعد کمی مکث کرد.
همونطور که بخش آخر جمله‌اش رو می‌گفت، از جاش بلند شد و روی کاناپه‌ای که تهیونگ روش نشسته بود رفت.
سمت پسر خم شد و همونطور که با دقت به صورتش نگاه میکرد گفت:
- پوستت تیره تر شده... برق چشم هات اما... انگار کمتر شده و... و لبات...
همونطور که نگاهش روی لب های پسر کوچیکتر ثابت مونده بود ادامه داد:
-لب‌هات بوسیدنی تر بنظر میان کیم تهیونگ!

و به محض تموم شدن جمله‌اش، این لب های تهیونگ بودن که روی لب هاش کوبیده شدن!

__________

میدونم کمه... آی نو!
ولی این دفعه اگه شرطا برسه بدون توجه به اینکه روز آپ رسیده یا نه آپ میکنم انجلا🖤
200 ووت 100 کامنت.
بنظرتون اسمات داریم؟!

 You Can Be My Daddy [Kookv]Where stories live. Discover now