part 3

773 88 15
                                    

توی دنیای غریبی از پا نمینشست که مطمئن بود بدون پول، هر چه قدر هم تلاش کنه باز به نتیجه نمیرسه
چون خانواده ای داشت که با چشمای منتظر و پاهایی خسته از دور نگاهش میکنن

نمیتونست باعث دلسردی و ناامیدی همسرش بشه
حتی دلش نمیخواست دست جیمین کوچولوش رو برای خریدن اسباب بازی دلبخواهش رد کنه چون پول کافی ندارن

کاری که هرگز پیش از این انجام نداده بود اما سرنوشت توی بازی جدیدی که راه انداخته بود،سعی داشت تا به هر نحوی تهیونگ رو زمین بزنه

اینکه اون چقدر توی کارش موفق بوده رو فقط زمانی میشد فهمید که تهیونگ از ساختمون بزرگی خارج بشه که خانوادش پشت درهای بسته منتظرش بودن

///////////////////////////////////////////////////////////////

پس از خروج از ساختمون، لگد نسبتا محکمی به سنگ ریزه زیر پاش کوبید و سپس کالسکه جیمین رو با ناامیدی هل داد تا به جونگکوک که جلوتر راه میرفت برسن

تهیونگ: بهت با اطمینان گفته بودم که اون پیرزن حرفی برعلیه پسر کلاهبردارش نمیزنه

جونگکوک همونطور که اخماش رو در هم کشیده بود، با حالتی حق به جانب گام های بلندتری برداشت

جونگکوک: اگه مادرشم ازش خبر نداره پس فایده اومدن ما به این شهر چیه؟

تهیونگ روی کالسکه خم شد تا لپ جیمینی که با نیشخند به حرص خوردن پدراش خیره شده بود رو بکشه

تهیونگ: یکم برای ناامید شدن زود نیست پرنس؟

جونگکوک آهی کشید و سپس به سمت عقب چرخید تا برای لحظه ای با همسرش که تا کمر روی کالسکه جیمین خم شده و مشغول بازی با بچشونه، چشم توی چشم بشه اما موفق نبود پس به راهش ادامه داد و طوری وانمود کرد که انگار چیزی نشنیده!

جونگکوک: مقصد بعدی کجاست؟

تهیونگ ایستاد و بدون تردید، درحالی که جدیت توی صداش موج میزد گفت:

تهیونگ: اونجارو تنهایی میرم... حضور شما ضروری نیست و البته که منم سر خانوادم اصلا آدم ریسک پذیری نیستم!

جونگکوک این بار دست به کمر چرخید و ابروهاش درهم کشید تا حق طبیعیش رو از تهیونگ پس بگیره

جونگکوک: با یه دختر بچه 15 ساله طرف نیستی تهیونگ! اینطور که تو اصرار میکنی، مشخصه که نمیتونه مکان عادی باشه پس توی این وضعیت خطرناک، حضور من میتونه خیلی مفید تر از غیابم باشه

تهیونگ نفس عمیقی کشید و این بار با لحن نرم تری لب زد

تهیونگ: حتی اگه جیمین کنارمون نبود، باز هم اجازه نمیدادم!

جونگگوک که تقریبا به نقطه جوش رسیده بود، با حرص پرسید

جونگکوک: چرا؟؟؟؟؟

Bamzi  / بــامــزی Where stories live. Discover now