part 10

604 63 8
                                    

اگر میتونست زمان رو متوقف کنه، بدون شک ساعتو روی اون لحظه ای نگه میداشت که یقه ی جو مین هیوک عوضی رو توی مشتش گرفته و داره وسط اداره پلیس فریاد میکشه!

دیدن دوباره ی اون آدم خیانت کار باعث میشد تا روانش بهم بریزه و دقیقه به دقیقه ی روزهای تلخش رو براش تداعی کنه!

نمیدونست توی اون شرایط چطور به عقلش رسیده که با جونگکوک تماس بگیره اما از این مطمئن بود که شدیدا بهش نیاز داره!

به دستای مهربونی که دستاش رو با اطمینان فشار میده و به روش لبخند میزنه!

جونگکوک کنارش نشسته بود اما هنوز قلبش آروم نمیتپید...

چطور میتونست آروم بگیره زمانی که دورش رو شاکی های جو مین هیوک پر کرده بودند؟!

فردی که سر این همه آدم کلاه گذاشته، مسلما نمیتونست پول همشون رو همزمان پس بده و این روند طولانی، تهیونگ رو به شدت میترسوند

جونگکوک: تهیونگی؟!

تهیونگ سرش رو پایین انداخت و به کاشی های بزرگ راهرو خیره شد

تهیونگ: کمرم شکسته جونگکوکا... برای باقی زندگیم باید به عصا تکیه کنم! یه عصای نامرئی که اسمشو غرور گذاشتن!... نمیخوام با این کمر شکسته جلوی کسی بخاطر یکم پول خم بشم..‌‌.. دیگه نمیخوام اینکارو انجام بدم...

جونگکوک یکی از دستاش رو از میون مشت های گره خورده تهیونگ بیرون کشید و روی کمر همسرش گذاشت تا نوازشش کنه

جونگکوک: تو میتونی تا ابد به من تکیه کنی! قول میدم حتی یه لحظه هم به حال خودت، رهات نکنم...

تهیونگ به سمت کوک چرخید و چشمای به خون نشسته‌اش رو نشون داد که حالا هاله ای از مهربونی و اطمینان، دورش رو فرا گرفته

جونگکوک: جو مین هیوک دستگیر شده! چی میتونه مانع از خوشحالیت بشه عزیزم؟ حالا که انقدر به زندگی گذشتمون نزدیک شدیم، چی باعث میشه که اینطور خودت رو ببازی؟

تهیونگ: تو متوجه نیستی...

هنوز جمله ی تهیونگ کامل نشده بود که افسر پلیس اسمش رو خوند و تهیونگ رو توی اتاق کشید تا دنیا رو روی سرش خراب کنه!

جونگکوک همونطور که به صندلی چرمی راهرو تکیه داده بود، دستش رو به سمت پسرکش دراز کرد و ازش خواست تا توی بغلش جا بگیره اما انگار بی فایده بود!

چون جیمین بیخیال تر از همیشه روی زمین نشسته بود و با هیجان به رفت و آمد پاهای بزرگی خیره میشد که با عجله از کنارش میگذشتند

طولی نکشید که تهیونگ با خشم از اتاق بیرون اومد و همونطور که فریاد میکشید، به زمین و زمان فحش میفرستاد و خواهان اجرای عدالت بود

تهیونگ: داره دروغ میگه! چطور ممکنه اون همه پول رو به صورت نقد با خودش تا لب مرز حمل کنه؟! شما بگو اصلا این امکان داره؟؟؟؟ من نمیتونم باور کنم که قاچاقچیا تمام پولاش رو لب مرز ازش گرفته باشن!!! برام مهم نیست اون چی میگه و نظر شما در مورد مزخرفاتش چیه اما این برای من غیر قابل باوره!

Bamzi  / بــامــزی Where stories live. Discover now