part 9

594 64 11
                                    

هر صبحی که میگذشت و هر روزی که خورشید طلوع میکرد، تنها گود رفتن زیر چشم های تهیونگ و آب شدن بدنی رو به جونگکوک نشون میداد که پیش از این به سرسختی درختان کهن معابد بوده!

جونگکوک: تهیونگی؟

تهیونگ همونطور که به سرعت حاضر میشد تا به کار پاره وقت شیفت صبحش برسه که گارسنی توی کافه ای نزدیک یکی از دانشگاه های سئول بود، با لبخند به سمت همسرش چرخید و گفت:

تهیونگ: جانم؟

بند پوتینش رو کشید و سعی کرد تا زیباترین گره ای که بلد بود رو به نمایش بذاره اما حتی توی همون حال هم ذره ای از توجهش به کوک کم نکرد

جونگکوک: میشه شیفت صبحت رو کنسل کنی و یکم بیشتر بخوابی؟

جونگکوک با منتهای وجودش نگران سلامتی همسرش بود اما نمیتونست این حقیقت تلخ رو به تهیونگ تحمیل کنه

تهیونگ همونطور که کلاه کپش رو روی سرش فیکس میکرد، دستی به ته ریش هایی که به تازگی روی صورتش درومده بودن کشید

تهیونگ: عزیزم میتونی وقتی برگشتم کمکم کنی تا صورتم رو اصلاح کنم؟

جونگکوک با ناامیدی و حرص از نادیده گرفته شدن، روی صندلی افتاد و صورتش رو از تهیونگ برگردوند

جونگکوک: با دستای خودت انجامش بده چون من تسلطی روی صورتت ندارم!

تهیونگ که به صورت واضحی متوجه دلخوری همسرش شده بود، از مقابل آینه کنار رفت و پس از باز کردن گره های شیکی که به پوتینش زده بود، به سمت جونگکوک قدم برداشت

تهیونگ: کی داره این حرفو میزنه؟! جئون جونگکوک من کسیه که به صورت همسرش تسلط نداره؟ تو منو حفظی کوک!! جز به جز بدنم رو به حافظه سپردی همونطور که من حتی یه لحظه هم نمیتونم بدون تصورت روزم رو به شب برسونم!

جونگکوک: من...

جونگکوک لبای لرزون از بغضش رو گاز گرفت و تلاش کرد تا قلب پر دردش رو به روی تهیونگ باز نکنه‌‌‌‌... اما کی توی دنیا باقی مونده بود که ندونه تهیونگ بهتر از بقیه از تمام احوالات کوک باخبره؟!

حتی از چیزایی که هرگز به زبون نمیاره!

تهیونگ روی صندلی خم شد و جونگکوکش رو به آغوش کشید و کمرش رو از پشت نوازش کرد

تهیونگ: انقدر خودت رو توی خونه حبس نکن! دیگه کبودی های روی صورتت هم کمرنگ شده و من بهت این اطمینان رو میدم که خطری بیرون این چهاردیواری تهدیدتون ‌نمیکنه! نه بعد از اینکه از خیر پولامون و اون جو مین هیوک لعنتی گذشتم! دست جیمین رو بگیر و همراه همدیگه به پارک سر کوچه برید! کمکت میکنه تا کمتر به دردای مشترکمون فکر کنی!

جونگکوک سرش رو به نشونه تایید تکون داد و زیر لب نالید

جونگکوک: به محض باز کردن گچ دستم، دوباره دنبال کار میگردم! نمیخوام تمام بار زندگی رو تنهایی به دوش بکشی

Bamzi  / بــامــزی Where stories live. Discover now