part 6

646 71 15
                                    

هوا به شکل دلپذیری خنک بود و باعث میشد جونگکوک بخواد تا از هر لحظه اش به بهترین نحو در کنار خانوادش استفاده کنه

این مدت انقدر بهشون سخت گذشته بود که به تفریح نیاز داشته باشن و تهیونگ برای رفع کسالت همسرش، این ایده رو حتما پیاده میکرد

جونگکوک: خوابت میاد عزیزم؟

به چشمای خمار پسرکوچولوش نگاهی انداخت و موهای نرم جیمین رو نوازش کرد و سپس به قصد بلند کردنش خم شد اما دستای تهیونگ مانع شدن و پس از این که جیمین رو از کوک قاپید، به سمت ماشین حرکت کرد

جونگکوک: تا کی قرار که تو کارامو انجام بدی و منم نقش بازی کنم که خیلی خوشحالم؟

تهیونگ با احتیاط جیمینو روی صندلی مخصوص کودک گذاشت و سپس در عقب ماشین رو بست

تهیونگ:شاید تا ابد بخوام لوست کنم!

جونگکوک درحالی که از شنیدن کلمه لوس آتیش گرفته بود، با حرص به سمت جلو دوید تا از در خونه خارج بشه و به خدمت تهیونگ برسه اما با گیج رفتن سرش به چارچوب چنگ زد و دقایقی در سکوت روی پاش ایستاد

تهیونگ: خوبی؟؟؟؟

تهیونگ با نگرانی به سرش دست میکشید و ازش میخواست تا دوباره بهش تکیه بده

جونگکوک اما هنوز طاقت نداشت که چشماش رو باز کنه پس توی همون حالت ایستاد

زمانی که بالاخره چشماش رو باز کرد، با صورت تار تهیونگ روبه‌رو شد اما نمیخواست که همسرش رو بیش از این نگران کنه پس سکوت کرد

جونگکوک:دیرمون میشه!

و بدون اینکه به تهیونگ اجازه پرسیدن سوال های بیشتری رو بده، به سمت ماشین رفت و تهیونگ هم به اجبار دنبالش راه افتاد

تهیونگ: مطمئنی که حالت خوبه؟

جونگکوک لبخندی زد و سپس در ماشین رو باز کرد و همونطور که تهیونگ بهش تذکر داده بود، با احتیاط وارد شد

جونگکوک: اگه باعث میشه تا دست از نگرانی برداری، باید اعتراف کنم که از تو سرحال ترم!

تهیونگ آهی کشید و درحالی که مطمئن بود اون داره یه چیزی رو ازش مخفی میکنه، روی صندلی راننده قرار گرفت

به محض اینکه که ماشین رو استارت زد، صدای آشنای جیمین به گوش رسید که طبق معمول از پدرهاش سوال های عجیب زیادی میپرسه!

جیمین: زدم؟

جونگکوک به سمت پسرکش که روی صندلی کودک خم شده بود، چرخید و سپس آب دهانی که دور لباش جمع شده بود رو به کمک دستمال پاک کرد

جونگکوک:چی زدی عزیزم؟

جیمین:مِواک

جونگکوک درحالی که هر بار پس از شنیدن یه کلمه جدید از زبون پسرکش بی نهایت ذوق زده میشد، با هیجان مضاعفی از تهیونگ پرسید

Bamzi  / بــامــزی Where stories live. Discover now