🐇☁این‌سو: ددی☁🐇

218 66 6
                                    

پلک لان شیژوی لرزید. چشمانش باز شد. روی صندلی خیلی دراز و نرمی دراز کشیده بود و جینگی هم کنار نشسته بود.

جینگی گفت: "خوبی شیژوی؟ حتما وقتی بابات رو اونجوری دیدی خیلی شوکه شدی."

شیژوی بلند شد. "چه اتفاقی افتاد؟"

" غش کردی. راستش منم از حال رفتم. هر دوتامونو آوردن به اتاق استراحت. داشتی می لرزیدی و بدنت هم عرق کرده بود واسه همین فکر کردن حتما تب کردی." جینگی ادامه داد" شیژوی... اینجا خیلی عجیب و غریبه. فکر نکنم تو توهم و خیال بشه غش کرد. تازشم نمیدونم چه کسی همچین قدرتی داره که همچین توهم پیچیده و تو در تویی رو طراحی کرده."

شیژوی سرش رو تکون داد. "به گمونم... اینجا توهم نباشه. اینجا احتمالا یه بعد دیگه از این جهانه. یادم میاد آ نیانگ قبلاها به هم میگفت همون طور که شیاطین تو محدوده و دنیای خودشون زندگی میکنن، دنیاهای دیگه ای هم اون بیرون وجود داره که از آدم هایی دقیقا شبیه ما ولی با سبک زندگی متفاوتی تشکیل شده."

رنگ از روی جینگی پرید. "فکر میکنی اینجا یه دنیای دیگه‌ست؟"

شیژوی دوباره سری تکون داد و گفت: " احتمالش هست. اگه اینطور باشه، به جای کل وجودمون، فقط روح و هوشیاریمون اینجا آورده شده." بعد به جینگی خیره شد و با دستش موهای پخش شده در پیشونیش رو بالا داد. " تو دقیقا شبیه خودتی، تنها فرقت این مدل مو و لباسای عجیبه. تازه، اونها ما رو با اسمای دیگه‌ای صدا میزنن، پس به جای اینکه کل وجودمون به اینجا کشیده شه، فقط قسمتی از ما با شخصی که اینجا زندگی میکنه عوض شده. باید یه راه پیدا کنیم که برگردیم."

"اما چطوری..."

مکالمه‌شون با صدای در نصفه و نیمه موند. لان شیژوی با دیدن آ نیانگ و آ دیش که به داخل می اومدن آب دهنش رو پایین فرستاد. آ نیانگش لبخند نگرانی بر لب داشت.

شیائو ژان کنار شیژوی نشست" فن شینگ حالت چطوره؟" دستش رو رو پیشونی شیژوی گذاشت. "هنوزم تب داری؟ هومم... دیگه به نظرم زیاد گر نداری."

شیژوی با گونه های گل گرفته دست شیائو ژان رو برداشت. "من خوبم ارشد وی."

شیائو ژان ابروهاش رو بالا انداخت. "ارشد وی؟"

شیژوی این پا و اون پا کرد. آ دیش حرفی نمیزد اما چشمهاش به شیژوی میگفتن که خوشحال نیست. شیژوی دوست داشت بدونه چرا. کار بدی کرده بود؟ به خاطر طوری بود که هم‌شکل آ نیانگش رو صدا کرده بود بود؟ مطمئن نبود تو این دنیا چه ارتباطی با این آدما داشت، اما این آقای هم‌شکل آ نیانگش با محبت باهاشون حرف میزد و "آ یوآن من" هم صداش زده بود. به علاوه، بین اون همه آدم، اون دوتا اولین نفرهایی بودن که دلواپسشون شده بودن و پیششون اومده بودن. شاید... فقط شاید...

[COMPLETED] •⊱ Switched ⊰• (WangXian YiZhan)Where stories live. Discover now