🐇☁آن‌سو: بی‌شرم☁🐇

199 67 14
                                    

نیه هواسانگ تو شرایط بحرانی بزرگی قرار گرفته بود.

هر چی باشه، مشهورترین زوج تهذیبگران، سه رهبر اصلی تهذیبگرها و پسر یکی یه دونه‌ی رهبر تهذیبگرها دورش رو گرفته بودن. نیه مینگجو از وی ووشیان و لان وانگجی دلیل اومدنشون رو به قلمرو ناپاک پرسید و وی ووشیان با لبخند مودبانه اما با چشمانی که از خودشون نور قرمزی ساطع میکردن جوابش رو داد. لان وانگجی عمدا جلوی هاله‌ی تهدید آمیزی رو که همسرش داشت از خودش منتشر میکرد نگرفت، همشون خوب میدونستن تو دردسر بزرگی افتادن.

"نیه شیونگ، بیشتر از ده ساله که من این راز رو تو دلم نگهداشتم، از اونجایی که همه چیز داشت به خوبی و خوشی پیش میرفت فکر کردم لازم نیست خواهان دونستن جزئیات بیشتری از شما بشم اما گمون کنم الان وقتشه که همه چیزو به ما توضیح بدین." وی ووشیان رو به روی نیه هواسانگ نشست و چای نیمه گرم پیشکش‌شده بهش و نگاه کنجکاو بقیه رو نادیده گرفت. نیه هواسانگ هنوز هم خودش رو پشت بادبزنش قایم کرده بود. حتی با وجود این که اونها تو یه اتاق مشترک نشسته بودن، و تنها یه میز و یه قوری چای بینشون قرار داشت، باز هم به نظر میرسید انگار تو میدون جنگ‌ان و منتظرن ببینن کی زودتر از همه جرقه‌ی دعوا رو میزنه.

"... وی شیونگ، دارین درمورد چی حرف میزنین؟..."

"کی بهت اون طلسم عبور از بعد‌های مختلف دنیا رو یاد داده؟ چطور قدرت لازم رو کسب کردی که انجامش بدی؟"

رنگ از چهره‌ی نیه هواسانگ پرید. "من... من..."

"میتونی الان، وقتی که من هنوز آرومم بگی... یا..."

"... یا...؟"

"... مجموعه‌ی بادبـ_"

"باشه میگم!!" نیه هواسانگ وحشت‌زده ادامه داد: "اون یه شیطان بود!"

لحظه‌ای سکوت همه جا رو فرا گرفت. وی ووشیان زمزمه کرد. "یه شیطان؟"

نیه هواسانگ با تن لرزون سر تکون داد. "یه شیطان بود... با یه طلسم که میتونست در دنیاهای مختلف جا به جا بشه... من قدرتش رو قرض گرفتم و روحش رو آوردم اینجا..."

"... و از کجا در موردش میدونستی؟... ممکنه که تو، خودت، تو جزئی از این دنیا نباشی؟"

عرق سردی رو تن نیه هواسانگ نشست. "وی شیونگ میخواین الان همه چیزو اعتراف کنم؟"

وی ووشیان با انگشتانش به میز ضربه زد. "خب... الان موقعیت اضطراری واسمون پیش اومده. پس آره، هر چی که تو چنته داری رو رو کن. همه‌ی آدمای این اتاق قابل اعتمادن. برادرت، برادر من، برادر شوهرم، برادر زادم، همسرم. همشون آدمای خونگرم و خوبین، میبینی؟"

'نه به خدا نیستن!' نیه هواسانگ دلش میخواست بشینه های های گریه کنه. به جز لان شیچن، تک تکشون با کلمه‌ی 'خونگرم و خوب' خروار خروار فاصله داشتن. "وی شیونگ..."

[COMPLETED] •⊱ Switched ⊰• (WangXian YiZhan)Where stories live. Discover now