part 3

167 29 0
                                    


-اقای پارک حدس می زنم بخاطر پرواز خسته باشید. سعی میکنم برنامه رو برای فردا بذارم. فقط به منشیتون یاداوری کنید که با دپارتمان در تماس باشن. برای گفت و گوی بعدی می بینمتون.

راحت حرفش رو زد و لیوان کافیش رو برداشت.

تمام تمرکزم روی  حالت بدنش بود. بدون اینکه صدایی ازم بیرون بیاد نیشخند زدم. باعث میشد تا برقی از هیجان از سیستم عصبیم رد بشه. وحشتناک خوشگل بود.  از گردن شیری رنگش تا سینه شیشه ایش. لباس گشادی پوشیده بود.

در بین افکارم لعنتی فرستادم.

-فاک

-حالتون خوبه اقا؟ بیاید به خونه ببرمتون. می تونید قبل از برگشتن سرکار کمی استراحت کنید.

لوکاس این رو گفت.

-عذرمیخوام. من میرم.

پاپی کوچولو این رو گفت  و برگشت تا بره که صداش زدم.

با چهره جدی گفتم:

-صبر کنید، اقای بیون؟ خیلی ساده کارت ویزیت یا شمارتون رو بهم بدید دوست ندارم بخاطر کار خودم مزاحم کسی توی دپارتمان بشم بهرحال همه سخت مشغول کارن و تماس من ممکنه اذیتشون کنه. بهتره الان به خودتون زنگ بزنم.

برای چند ثانیه ساکت بود تا اینکه اهی کشید.

-درسته اقا. بهرحال من شماره رو به منشیتون میدم.

همینطور که کارت رو از کیف پولش در میاورد این رو گفت و کارت رو به لوکاس داد. در نهایت تعظیم کرد و از پیشمون رفت.

بالاخره کراواتم رو شل کردم و اروم پایین کشیدمش. لعنت داشت خفم می کرد.

به سرعت ازشون دور شدم هرچند احساس میکردم دارن دنبالم میکنن.

همینطور که انتظار داشتم به محض اینکه پام از فرودگاه بیرون گذاشتم سیلی از خبرنگار ها دورم کردن انگار که سوپراستاری چیزی هستم!

ولی بخاطر چهره محترمی که جلوی مردم داشتم تعظیم کردم و به همه لبخند زدم. توی زندگی واقعی هیچ کدومشون به عنم نبودن.

توی ماشین پریدم و تکیه زدم تا استراحت کنم. هنوز داشتن دنبالمون می کردن. کی قرار بود بمیرن؟ لعنت بهشون.

***

-عصر بخیر مامان.

این رو گفتم و از پشت بغلش کردم. وقتی رسیدم مشغول امادسازی شام بود.

-بکهیونی. دیر از سر کار برگشتی

همینطور که سمتم برمیگشت نگران این رو گفت و موهام رو بهم ریخت.

لب هام بیرون فرستادم. احساس میکردم که سگم. بهرحال اون مامانم، نگرانی ای باهاش نداشتم.

-مامان، جدی ای؟ ساعت تازه هفت عصره اونقدر ها هم دیر نیست.

این رو گفتم و سمت پذیرایی رفتم، جایی که سهون رو دیدم روی مبل نشسته و چیزی رو توی گوشیش نگاه میکنه.

Paint Me Darker Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon