Part 16.

268 37 8
                                    

- بیا روی من.
عضوش رو بیرون کشید و دوباره بوسه‌ای روی لب‌های شیرینش زد. روی تخت نشست و دستش رو به‌سمت پسر مو بلوند ‌که از درد صورتش جمع شده بود دراز کرد.
جونگ‌کوک دست مردش رو گرفت و روی پاهاش نشست. همون‌طور که نفس نفس می‌زد گفت:
+ می... می‌خوای ازت سواری بگیرم؟!
- اوهوم. دوست داری؟!
+ تا حالا تجربه نکردم.
ویکتور با شنیدن اون حرف، لب‌های خشک شده‌اش به خنده‌ی زیبایی مزیّن شد و پسرش رو به آغوش گرفت. حلقه‌ی دست‌هاش رو دور بدن پسرش تنگ‌تر کرد و شونه‌اش رو بوسید. با دلتنگی عطر تنش رو نفس کشید و چشم‌هاش از خوشحالی به اشک شوق نشست. بوسه‌ای آروم، روی تن بلوری و سفیدش گذاشت و گفت:
- خوشحالم جونگ‌کوکا.
جونگ‌کوک کمی ازش فاصله گرفت و دست‌هاش رو قاب صورتش کرد. با سر انگشت، رد نم اشک باقی مونده زیر پلک‌هاش رو پاک کرد و با اینکه درد داشت اما لبخند زد. سرش رو جلو برد و بوسه‌ای روی لب‌های ویکتور گذاشت و با همون لبخند زمزمه کرد:
+ می‌تونم بپرسم چرا خوشحالی؟!
- می‌شه جوابش رو نگم؟
جونگ‌کوک که خیلی کنجکاو بود دلیل خوشحالی و برق نگاه مردش رو بدونه، بی‌خیالش شد و سرش رو به علامت مثبت تکون داد:
+ هرطور تو بخوای.
نگاهی به عضو تحریک شده‌ی ویکتور انداخت و برای اینکه دوباره رابطه رو شروع کنه، عضوش رو به دست گرفت و کمی روی زانوهاش بلند شد و کلاهک عضوش رو روی ورودی خیس خودش تنظیم کرد.
دست‌هاش رو روی شونه‌ی ویکتور گذاشت و به آرومی روش نشست.
حس حلقه شدن عضلات تنگ سوراخش دور عضو کینگ سایز مردش، نفسش رو بند آورده بود. قطره‌ی اشکی از گوشه‌ی چشمش سقوط کرد و روی شونه‌ی برهنه‌ی ویکتور افتاد. دلش نمی‌خواست ضعیف به نظر برسه برای همین؛ حرکاتش رو شروع کرد. با هر بار بالا و پایین شدن روی عضو ویکتور، نفس عمیق می‌کشید تا بتونه دردش رو تحمل کنه. ویکتور با دیدن صحنه‌ی فوق سکسی پسرش که لب‌های سرخش رو برای بلند نشدن صدای ناله‌هاش می‌گزید، کمرش رو محکم گرفت و گفت:
- دست‌هات رو دور گردنم حلقه کن قو کوچولو.
جونگ.کوک به تبعیت از حرف ویکتور، دست‌هاش رو دور گردنش حلقه کرد و لب‌هاش رو روی شونه‌اش گذاشت.
ویکتور به آرومی حرکاتش رو شروع کرد و با ریتم منظمی ضربه می‌زد.
- هوووف... این عالیه عشق من.
با نشنیدن صدای جونگ‌کوک، کمی به حرکاتش شدت بخشید و خشن‌تر از قبل ضربه زد.
- صدای ناله‌هات رو ازم دریغ نکن عشقم.
جونگ‌کوک سرش رو بلند کرد و نگاهش رو به چشم‌های آبی ویکتور دوخت:
+ درد می‌کنه ویکتورا...
- آروم انجامش می‌دم باشه؟! فقط بذار صدات رو بشنوم.
جونگ‌کوک آب دهانش رو به سختی قورت داد و چشم‌هاش رو از درد روی هم فشرد. حالا صدای ناله‌هاش توی اتاق اِکو می‌شد.
+ آهههه...
صدای نفس‌‌های شهوت انگیز جونگ‌کوک توی گوش‌هاش می‌پیچید و هر لحظه بیشتر از قبل خواهانش می‌شد.
+ آههه... اوووم... وی بیشتر... بیشتر می‌خوام.
با ضربه‌ی محکمی که توی سوراخش کوبیده شد، صدای جیغ خفه‌ی جونگ‌کوک توی اتاق پیچید و فهمید کارش  رو درست انجام داده. لبخندی زد و دوباره حرکاتش رو از سر گرفت.
انگشت‌های کشیده‌اش دور کمر باریک پسر حلقه شده بود و حس پوست لطیف تنش بیشتر تحریکش می‌کرد.
جونگ‌کوک سرش رو روی شونه‌ی ویکتور گذاشت و حلقه‌ی دست‌هاش رو دور گردنش تنگ‌تر کرد. قطرات عرق از روی پیشونی‌اش سُر می‌خورد و هر لحظه نفسش تنگ‌تر می‌شد. شدت هیجانی که بهش دست داده بود؛ از همیشه بیشتر بود و می‌شه گفت یه جورایی واسه قلب مریضش زیادی بود. با صدای ضعیفی کنار گوش ویکتور زمزمه کرد:
+ ل... لمسم کن.
ویکتور بدون اینکه ازش بیرون بکشه، به آرومی پسرش رو روی تخت خوابوند و همون‌طور که ضربه می‌زد، دستش رو روی عضوش گذاشت و شروع کرد به مالیدنش.
+ فاااک... آهههه...
- فاک؟
ویکتور با تعجب پرسید و خندید.
- مثل اینکه زیادی بهت خوش گذشته.
+ ا... این عالیه... فوق‌العاده است.
نفس عمیقی کشید و سرش رو بیشتر به بالشت روی تخت فشرد.
ضربات ویکتور بیشتر شد و وقتی هر دو به اوج خودشون رسیدن، جونگ‌کوک روی ساعد دستش نیم خیز شد و به ویکتور چشم دوخت.
+ کارت حرف آههه... حرف نداره.
ویکتور لیسی به لب‌هاش زد و کمی خودش رو جلو کشید تا بتونه اون مارشمالو‌های سرخ رو توی دهنش آب کنه. بعد از بوسه‌ی عمیقی که به لب‌های جونگ‌کوک زد، ازش فاصله گرفت. پاهاش رو روی دوشش گذاشت و شروع کرد به ضربه زدن. اونقدر کارش رو تکرار کرد تا صدای ناله‌های مردنه‌اش توی اتاق پیچید.
عضوش رو بیرون کشید و بعد از چندبار پمپ کردن با فشار روی شکم جونگ‌کوک خالی شد و از شدت لذت چشم‌هاش رو بست.
جونگ‌کوک لبخندی زد و گفت:
+ فقط خودت کام شدی جناب دکتر.
ویکتور سرش رو بلند کرد تا پسرش رو از درد پایین تنه‌اش نجات بده. عضوش رو پمپ کرد و لب‌های تبدارش رو توی دهانش کشید. صدای ناله‌های جونگ‌کوک که توی دهنش خفه می‌شد نشون از نزدیک بودنش می‌داد و برای همین، ویکتور حرکت دستش رو بیشتر کرد و جونگ‌کوک توی دستش کام شد.
هر دو از خستگی نفس‌نفس می‌زدن. جونگ‌کوک دستش رو دور بدن مردش حلقه کرد و بوسه‌ای روی شونه‌اش گذاشت.
+ دوست دارم ویکتور شی...

Victor 🦢Where stories live. Discover now