NAMJIN

257 19 10
                                    

*چون ما بهم قول دادیم*
*(ژانر: عاشقانه، ملودرام)*

با توقف یهویی مقابل ساختمان بزرگ و متروکه، به سرعت از ماشین پیاده شد و سمت انبار دوید. در رو به عقب هل داد و با صحنه ای که دید شوکه شد ولی همچنان عصبی به سمت جمعیت وسط انبار حرکت کرد.

-اینجا چه خبره؟

خودش رو به دسته آدم هایی که مقابل هم با اسلحه ایستاده بودن رسوند.

افراد جین خیلی زیاد بودن و مطمئن بود افراد خودش هم درخواست پشتیبانی دادن..
نمیدونست تو اداره چی دیده بود؟ نمیدونست چطور ممکن بود قاچاقچی معروفی که نزدیک ده سال دنبالش بودن همون عشق مددکارش باشه؟ تنها چیزی که میدونست این بود که جین هیچجوره نمیتونه به خلاف ربط داشته باشه.

اون مشاور زندان بود. هر روز با مجرم های زیادی سرکار داشت ولی اینکه خودش هم یکی از اون مجرم ها باشه...؟ تو افکارش نمیگنجید.

کنار همکارش ایستاد و اسلحش رو با کمک دستش پایین آورد و رو به بقیه افرادش با صدای بلند و لحن عصبی گفت:

-سلاحاتونو بیارین پایین، سریع..

اونا مقابل یه مجرم ایستاده بودن پس این دستور عجیب به نظر میومد. وقتی هیچکدوم از افرادش کوچکترین حرکتی نکردن بلندتر فریاد زد:

-گفتم اون اسلحه های کوفتی رو بیارید پایین!

با فریاد نامجون همشون در یک لحظه با تردید سلاحاشون رو پایین آوردن. نامجون بالاخره نگاهش رو به جین، که هم خودش هم افرادِ پشت سرش که تعدادشون کم هم نبود اسلحه به دست منتظر هر ریاکشنی از پلیسا بودن، دوخت.

جلو رفت و خودش رو با فاصله نیم متری مقابل اسلحه جین قرار داد ولی این باعث نشد اوت پسر سلاحش رو پایین بیاره.

-جین..

با لحن آروم و نگرانی لب زد و یک قدم جلو رفت.

-نیا جلو نامجون..

لحنش نگران و عصبی بود ولی هنوز صمیمیت و محبت توش حس میشد و همین نشونه‌ای برای معشوقه مهربون و دلسوزه نامجون بود.

-اسلحت..!

جین به اسلحه کمریه نامجون با چشماش اشاره کرد و باعث شد پسر کمی متعجب اما آروم اون رو از جاش بیرون بیاره و روی زمین با فاصله زیادی بندازه.

جین میدونست نامجون بهش صدمه نمیزنه. ممکن بود بخواد دستگیرش کنه ولی کشتن نه...اما باید مراقب همه چیز میبود و خودخواهانه رفتار نمیکرد.

fan fiction Onde histórias criam vida. Descubra agora