FRACTURE(4)

45 4 4
                                    

عصبی و بهم ریخته دوباره دستش رو روی زنگ فشرد و با مشت به در کوبید.

-هوانگ عوضی تو اون تویی آره؟ درو باز کن آشغال..

با لگد به جون در افتاد که بعد از چند ثانیه مرد در رو باز کرد و جین سریع داخل شد و محکم به عقب پرتش کرد.

سمت راست چرخید که نامجون رو داخل سالن روی زمین دید. به دیوار تکیه داده بود و از سر و صورتش خون میچکید. وقتی بهش نزدیک شد چند ثانیه از شوکه چیزی که دیده بود ایستاد و بعد سریع رو به روی پسر نشست. چه بلایی سرش آورده بود!؟...صورت نامجون به حدی آسیب دیده بود که حتی جرئت نمیکرد لمسش کنه.
تا حالا کبودی های سطحی روی صورتِ نامجون دیده بود مثل صبحِ امروز و میدونست ناپدریش مشکل روانی داره اما...اینکه تا این حد مریض و دیوونه باشه...؟ باور نمیکرد! نامجون با چنین موجودی زندگی میکرد و دم نمیزد؟

-نامجونا..

آروم و نگران دستش رو نزدیک صورتش برد اما ترسید لمسش کنه. میترسید عشقش بیشتر درد بکشه.

نامجون نگاهش رو بالا آورد و با چشمای خسته و غمگینش لب زد:

-چرا اومدی اینجا جین؟

رگه‌ای از اشک داخل چشمای جین حلقه زد. قلبش درد گرفت. از دیدن سر و صورت پسر...از شنیدن صدای گرفتش..

-اون روانی باهات چیکار کرده؟

-یه مهمون ناخونده...حالا چی میخوری برات بیارم؟

صدای رو مخ مرد رو شنید. سریع از جاش بلند شد و چرخید. عصبی سمتش هجوم برد و حلقه پیرهنش رو تو دستاش گرفت. با فریاد غرید:

-عوضی آشغال چه بلایی سرش آوردی؟

و مشتش رو حواله صورت مرد کرد. قبل از اینکه به خودش بیاد دوباره یقه لباسش رو گرفت و مشته دیگه ای زد. سر مرد به سمتی پرت شد و بالا اومدن سرش همزمان شد با مشتی که تو صورت جین کوبید.

جین چند قدم عقب اومد که صدای نامجون رو شنید.

سمتش چرخید و وقتی دست دراز شدش رو دید کامل برگشت و با گرفتن دستش کنارش نشست. نامجون نگران به خونی که از گوشه لب جین سرازیر میشد نگاهی انداخت و انگشت شصتش رو روش کشید.

-جین...!

جین دستش رو روی دست پسر که صورتش رو نوازش میکرد گذاشت که پسر با صدای لرزون و نگران ادامه داد:

-از اینجا برو جین خواهش میکنم!

-باشه اما باهم میریم..میتونی بلندشی..؟

گفت و زیر کَت پسر رو گرفت تا بلندش کنه.

-اون هیچ جا نمیاد. تو میتونی بری کیم سوکجین.

fan fiction Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt