میشه ووت بدین؟ثواب داره هااا 🥺❤😂(شاخه نباتا اول از همه یه چیز رو بگم بهتون، حوادث و اتفاقات فیک توی ۳سال پیش اتفاق افتادن، یعنی سن شخصیت و اعضا مربوط به ۳ سال پیشه، خواستم یاداوری کنم و هر وقت زمان حال رو نشون میده، خودش مشخص میشه)
❀•°•════ஓ๑♡๑ஓ════•°•❀❀•°•═══ஓ๑♡๑ஓ════•°•❀
ریموت در رو زد خسته وارد حیاط عمارت شد
ماشینش رو توی پارکینگ، پارک کرد
قدم های خسته اشو به در اصلی رسوند و وارد عمارت شد...(عمارت اعضا)
عمارتی که خاطره های خیلی زیادی رو تو خودش جا داده بود، عمارتی که شاهد عاشقانه های اون و مورفینش بود... شاهد درد کشیدن های مورفینش بود...
بعد از چند روز بی خوابی کشیدن، گویا بدنش دست به اعتراض زده بود و پاهاش باهاش راه نمیومدند
از پله های شیشه ای بالا رفت و وارد طبقه دوم شد، میخواست به اتاق مشترک خودش و مورفینش بره که با دیدن در چوبی قهوه ای رنگه اتاقی ایستاد و بهش خیره شد...
اینجا اتاق قبلی پسرش نبود؟ همون اتاقی نبود که کوک مخفیانه و بی سر و صدا گاهی بهش پناه میبرد؟ناخوداگاه و بدون اینکه اختیار پاهاش رو داشته باشه، به سمتش کشیده شد.
نفس عمیقی کشید و دست لرزونش رو به دستیگره رسوند و پایین کشیدش. با باز شدن در و صدای جیر ماننده اش، وارد اتاق شد... چقدر اینجا بوی کوکیش رو میداددر رو بست و به سمت تخت رفت، روی تخت بزرگ ولی تک نفره پسرکش نشست و دستی روش کشید، تخت مورفینش مثل تخت خودشون، سرد بود و یاداوری میکرد کوکیش چند ماهه پیشش نیست... چند ماهه که * آکایِش رو کنار خودش نداره و زندگیش به همون اندازه روزهای اول، سرد و بی روح شده
YOU ARE READING
ʚ 𝑴𝒚 𝑴𝒐𝒓𝒑𝒉𝒊𝒏 ɞ
Fanfictionمورفین... ارامبخشی که دردای عمیق رو تسکین میده... مخدری که هر کسی معتادش شده، دیگه نتونسته ازش دست بکشه... اما مورفین برای تهیونگ چه معنی داشت؟ «وی» ، اسمی که لرزه به تن هر کسی که اون رو میشناخت مینداخت... اما وی هم با وجود سرسخت بودنش دردای زیاد...