اول از همه ووت بدهید، ثواب دارد مورفینا😂🥺
❀•°•════ஓ๑♡๑ஓ═══•°•❀❀•°•═══ஓ๑♡๑ஓ════•°•❀
آنچه گذشت...
نامجون، با صدای ضعیف و بیحالی جواب داد:
-نترس خب... سطح هوشیاری کوک اومده پایی...تهیونگ حتی اجازه نداد، نامجون حرفش رو کامل کنه:
-چی داری میگی هیونگ؟ کوک... چرا پایین اومده؟؟نامجون، هول شده جواب داد:
-ته نترس... فقط پاشو بیا...دوباره حرفش با صدای داد پرستار و بوق دستگاه ها، نصفه نیمه موند و مجبور شد بدون هیچ حرف دیگه ای قطع کنه
اما اون طرف تهیونگ، با دستای سرد ناشی از استرس، به سوییچاش چنگ زده و بدون عوض کردن لباساش، بدون توجه به صدا زدنای ویان و گریه کردنش، بغلش گرفت و به سمت ماشینش پرواز کرد
فقط توی دلش دعا میکرد که اشتباه متوجه شده:
-کوک... نرو... بمون پیشمو با قلبی که انگار روی ۱۰۰۰ میزد و داشت سینه اشو میشکافت ، ماشین و روشن کرد و به سمت بیمارستان راه افتاد
✩.・*:。≻───── ⋆♡⋆ ─────.•*・*:。≻───── ⋆♡⋆ ─────.•*:。✩
مسیر نیم ساعته بیمارستان رو توی 15 دقیقه طی کرد و ماشین رو حتی نفهمید چطور پارک کرد
بچه توی بغلش، در حالی که داشت میدویید به اسانسور رسید و دکمه اش رو مدام فشار میداد. با دیر کردن انسانسور و نرسیدنش، بیخیالش شد و تصمیم گرفت از راه پله ها بره
پله ها رو دوتا دوتا طی میکرد و نفس نفس زنان بلاخره به آی سی یو رسیدویان، همچنان تو بغلش گریه میکرد و از پدرش میپرسید که چیشده اما ته حواسش فقط به این بود که کوک رو زنده و در حالیکه نفس میکشه ببینه...
امیدوار بود که اون صدای بوق دستگاه ها متعلق به مورفینش نباشهبا رسیدن به اتاق وی آی پی کوک جلوی پنجره جین و جیمین و هوسوک رو دید که داشتن با نگرانی از پشت پنجره به اتاقی که معلوم نبود چه اتفاقی توش میوفته نگاه میکردند
به سمتشون پا تند کرد:
-هی.. هیونگ،کوک حالش خوبه مگه... مگه نه؟جیمین،به ویان که از ترس میلرزید و هق میزد نگاه کرد و از بغل ته بیرون کشید:
-ویان ترسیده ته، اروم... اروم باشتهیونگ،به ویانی که تو بغل جیمین بهش نگاه میکرد و مطلومانه گریه میکرد نگاه کرد... چرا حواسش به پسر کوچولوش نبود؟
روی موهاش، بوسه ای زد :
-پاپا حالش خوب میشه پسرم، نترس خب؟و بدون اینکه منتظر حرفی از جانب پسر کوچولوش باشه، به سمت اتاق دویید و در رو باز کرد و با دیدن صحنه مقابلش یخ زد
YOU ARE READING
ʚ 𝑴𝒚 𝑴𝒐𝒓𝒑𝒉𝒊𝒏 ɞ
Fanfictionمورفین... ارامبخشی که دردای عمیق رو تسکین میده... مخدری که هر کسی معتادش شده، دیگه نتونسته ازش دست بکشه... اما مورفین برای تهیونگ چه معنی داشت؟ «وی» ، اسمی که لرزه به تن هر کسی که اون رو میشناخت مینداخت... اما وی هم با وجود سرسخت بودنش دردای زیاد...