Part 16

215 27 1
                                    

چهارمین بیبی چک رو هم به یونگی نشون داد و شونه ای بالا انداخت ، از وقتی رسیده بودن یونگی با اظطراب منتظر نتیجه ی بیبی چک ها بود و برای اطمینان پنج تاش رو خریده بود

_منفی هیونگ....میشه اینقدر بهم استرس ندی؟!..چهارتاش رو امتحان کردم دیگه چی میخوای؟!

_میخوای برات یه وقت ویزیت از دکتر کانگ بگیرم تا کامل مطمعن بشی؟!...تخصصش اینه توی کارش حرف نداره...

تهیونگ بیبی چک های مصرف شده ش رو توی سطل زباله انداخت و مشغول شستن دست هاش شد

_آره حتما...که بعدش هم همه چیز رو کف دست آپا جینم بزاره...دکتر کانگ دوست و دکتر بابامه...و همه چیز رو مستقیما به باباهام گزارش میده...فراموشش کن هیونگ‌...دیدی که منفی بود

 در حالی که از سرویس بهداشتی بیرون میرفت یونگی دنبالش راه افتاد و گفت

_باشه عزیزم....تموم شد...دیگه حرفش رو نمیزنم...اما بدجوری دلشوره دارم...باید بیشتر کار کنم...لازم باشه از کمپانی وام میگیرم تا خونه مون رو بخرم...

تهیونگ مثل همیشه جلو اومد و روی پاهای یونگی نشست دستاش رو دور گردنش حلقه کرد و خودش رو لوس کرد 

_نگران نباش هیونگ...ما از پسش برمیام...من برای همیشه کنارت هستم...

یونگی یکی از دست هاش رو دور کمر تهیونگ انداخت و با دست دیگه ش شکم صافش رو نوازش کرد

_میدونم تهیونگی...و ازت ممنونم....اما اینکه تو الان باردار بشی...یه کم بی ملاحظگیه و...خب...به باباهات حق میدم که از ما نا امید بشن....درسته که ما از قبل همو نمیشناختیم و عاشق هم نبودیم....ولی من از لحظه ی اولی که تو مراسم ازدواج فامیل دورتون دیدمت بهت علاقمند شدم...و خوشحالم که تو و خانواده ت من رو قبول کردید....من روز به روز بیشتر به تو علاقمند میشم...و داشتن تو کنارم برام خیلی ارزشمنده...و خب...نمیخوام که کسی فکر کنه فقط دنبال تنت بودم...با بی خیالی تو رو باردار کردم...میخوام مرد تو باشم...کسی که بتونی بهش تکیه کنی...از وجودش لذت ببری...

با بوسیده شدن لب هاش توسط لبهای باریک تهیونگ دیگه ادامه نداد و در عوض جواب بوسه ی شوهرش رو داد

_تو الانشم مرد منی یونگی...تو سخت تلاش میکنی تا بتونی بخوبی پول در بیاری...میخوای برای خودمون خونه بخری....حواست به من هست و بهم عشق میورزی...نیازی نیست بیشتر از این تلاش کنی...نگران هیچی نباش عزیزم...اگه ده قلو هم ازت باردار باشم هم از زندگیم راضیم...به خودت سخت نگیر...دوست ندارم مریض بشی...

یونگی با لبخند زیباش موهای توی صورت تهیونگ رو کنار زد و تو بغل خودش فشارش داد، یونتان که عاشق یونگی بود از پاهای تهیونگ بالا اومد و به بغلشون ملحق شد. تهیونگ پسر کوچولوش رو نوازش کرد و سرش رو روی شونه ی یونگی گذاشت.

It's okay Where stories live. Discover now