the nightmare

141 14 44
                                    

آهنگ این پارت my tears ricochet از Taylor swift عه
امیدوارم دوسش داشته باشید.

-یونگی ،عشق من، خودتو مقصر ندون باشه؟ هنوز ...هنوز یه دنیا دیگم هست که...که از ما استقبال کنه..
-هوسوک نه خواهش میکنم نکن ،بجاش فقط بگو منو دوس نداری ،هوسوککک احمق نشووو

هوسوک لبخندی زد که از هزاران گریه و زجه دردناک تر بود

-عشق من ،زندگی هوسوک ،چطور وقتی بند بند وجودم صدات میزنه و تو رو طلب میکنه بهشون بگم که دوستت ندارم
-هوسوک...اگه ..تو بری..من چیکار ..کنم

اشکای روون و بغضی که گیر کرده بود تو گلوش همه و همه نمیذاشت سلیس و روان حرفش رو بزنه

-حرفاتون تموم شد؟سونجه ، تمومش کن

با این حرف جانگ ایک جون، یونگی تقلایی بیشتری برای آزاد شدن از دست اون غول تشنا کرد ولی هیچ فایده ای نداشت
هوسوک هم توسط چند نفر از افراد پدرش گرفته شده بود و اسلحه به سمتش نشونه رفته بود

-هوسوک ،پسرک احمق من برای آخرین بار ازت میپرسم ،تو این فقیر زاده رو دوس داری؟تو یه پسر رو دوس داری ؟
-هوسوک ردش کنننننننن ،اصن نگا من دوستت ندارم فقط برای پولت باهات موندم کی با همجنس خودس رابطه داره هان؟پس ردش کن ،خواهش میکنممممم

هوسوک دوباره لبخندی زد

-بابا بم گوش کن ،از وقتی به دنیا اومدم به جای تفنگ و شمشیر اسباب بازی ،تفنگ واقعی دور کمرم بشتی ،شمشیر تیز و کشنده دستم دادی
از وقتی یادم میاد آدم میکشتم!
تا روزی که اون به قول تو فقیر زاده رو دیدم، دیگه دستم به غلاف شمشیر نمی‌رفت، انگشتم ماشه اسلحه رو نمیکشید
یونگی منبع زندگی منه حتی اگه قلبمو در بیاری و تیکه تیکش کنی بازم با بقیه اعضای بدنم فریاد میزنم که دوسش دارم ،این چیزیه که نمیتونی عوضش کنی
و تو یونگی ،مشکلی ندارم که به خاطر پولم باهام موندی ،من دوست دارم چه توام مثل من باشی چه نباشی ،عاشقتم کیتن همیشه‌‌...

بوممممممم

-نههههههههههههههههه ،هوسوک نههههههه

فریاد یونگی به خاطر تیری که تو قلب هوسوک فرود اومد سر داده شد
.
‌.
.
با بدنی عرق کرده از جاش پرید
نگاهی به کنارش انداخت، با ندیدن هوسوک دلش بیشتر شور زد
اون خواب ...لعنتی چیزی نبود که بشه ازش گذشت
از تخت پایین اومد و از اتاق خارج شد تا همسرش رو پیدا کنه
بلخره بعد از گشتن چندین اتاق، هوسوک رو تو بالکن پیدا کرد

-هوسوک اینجایی؟

دستای یونگی دور بدن هوسوک حلقه شدن و سرش روی شونش قرار گرفت

-زندگی من چرا اینجایی
.
.
-هوسوک

با نشنیدن هیچ صدایی از هوسوک چشماشو باز کرد و ازش جدا شد و جلوش ایستاد
با دیدن قیافه هوسوک که خون از همه جاش می‌چکید چشماش سفید بود و هیچ اثری از روح داخلش دیده نمیشد و لبخند ترسناکی که هیچ شباهتی به لبخدای قلبی هوسوکش نداشت مرگ رو به یک باره سر کشید


-نه نه ،هوسوک نه

آروم آروم عقب رفت

-این دیگه چه فاکیه

عقب تر ..
بار دیگه به صورتش نگاه کرد
این دفعه انقدر عقب رفت که به نرده های بالکن خورد
هوسوک یا در واقع اون هیولا بدون برداشتن قدمی به سمت یونگی حرکت کرد
و این باعث بیشتر چسبیدن یونگی به نرده ها شد
این روند همچنان ادامه داشت تا زمانی که یونگی از بالکن به پایین پرت شد

-یونگیییییی

با بهت چشماش رو باز کرد و با صورت فوق نگرانی رو به ره شد

-یونگ...

هوسوک با دیدن چشمای باز یونگی ،نفسی از روی آسودگی خیال کشید

-یونگ خیلی خیلی ترسوندیم ،فکر کردم. یه چیزیت شده هرچی صدات زدم‌ بیدار نشدی داشتم میمردم از نگرانی

و بعد هوسوک یونگی رو به اغوش کشید تا حضور واقعیش رو به خودش بقبولونه
یونگی هنوز تو شک موقعیت بود
وقتی بلخره درک کرد چیشده اون هم  فرشته‌ی زندگیش رو به آغوش کشید‌

-هوسوک ...تو ..تو حالت خوبه؟ خدای من داشتم دیوونه میشوم ..این کابوس...
-معلومه که خوب نیستم یونگی تو منو تا مرز سکته بردی پسر ،توی خواب همش ناله میکردی و حرف میزدی در واقع عربده میکشیدی واقعا ترسیده بودم ،چیشده بود چه خوابی میدیدی
-کابوس میدیدم چیز خاصی نیست

هوسوک از اغوش یونگی در اومد و نگاهی بهش کرد

-کابوس؟چی دیدی ؟
-چیز خوبی نبود
-اگه خوب بود که بهش نمی‌گفتند کابوس ،بگو
-مهم...
-یونگی فقط کافیه بگی مهم نیس تا هزارن دلیل بیارم برای اینکه چقدر مهمی، لعنتی به معنای واقعی توی خواب داشتی گریه میکردی و جیغ میکشیدی ،التماس میکردی من یک ساعت فاکی داشتم سعی می‌کردم بیدارت کنم
-اوکی اوکی  تعریف میکنم
...
بعد از تعریف کردن هر دو خوابی که دیده بود به خودش اومد دید که تو بغل هوسوک مثل گربه ای کوچولو و ملوس مچاله شده و در حال نوازشه
با صدایی که متعلق به هوسوک بود سرشو از تو بغلش بالا اورد و بهش نگاه کرد

-ولی ادم قحط بود برای اون شخصی که منو کشت؟یونگ بابام تورو حتی بیشتر از من دوست داره وقتی دیدی همچین چیزایی میگم و تویی که پولات از پارو بالا میره فقط یه فقیر زاده بودی باید به اینکه داری کابوس میبینی حداقل شک میکردی
-هوسوک اگه منم جلوت در حال مرگ باشم تو اصلا فکر میکنی؟
-جوابت منطقی بود سکوت میکنم

برای مدتی فقط بغل و نوازش بود تا زمانی که یونگی دوباره سر صحبت رو باز کرد

-هوسوکی هیچ وقت ولم نمیکنی درسته؟
-آخه من بدون گربه خونگیم کجا برم
-گربه نیستمممم

هوسوک بوسه ای به بینی پسرک زد و ادامه داد

-تا کی میخوای مقاومت کنی یونگی ،خودتم خوب میدونی هیچ فرقی با گربه نداری


-the end-

oneshot 👀Where stories live. Discover now