sad petal

125 14 66
                                    


با سرعت بین ماشینا حرکت می‌کرد و دنده جا به جا می‌کرد

با فکر کردن به چیزی که ممکنه بعد از ورود به خونه باهاش مواجه بشه دستاش رو محکم به فرمون فشار داد و با سرعت بیشتری به سمت خونه ای که محل عشقش بود حرکت کرد

بلخره بعد از یک ربع مسیر شرکت تا خونه رو طی کرد و با پارک کردن ماشینش پیاده شد و به سمت اسانسور رفت و به صورت مداوم دستش رو روی دکمه آسانسور گذاشت ولی دریغ از بازشدن در


بدون معطل کردن دقایقی دیگه از پله ها بالا رفت تا به واحد مورد نظرش برسه

احساسات زیادی محاصرش کرده بود که در صدر اون احساسات ترس نشسته بود و فرمانروایی میکرد

با رسیدن به واحدی که مد نظرش بود با ترس و لرز و نفس زدن کلید هاشو درآورد و بعد از چندین بار تلاش بلخره موفق به باز کردنشون شد

با نفس نفس توی راهرو ورودی خونه قرار گرفت و با صدایی که بتونه کل خونه رو پوشش بده فریاد زد

-هوسوکککککک ...هوسوک کجاییییی ...لعنتی کجا....
-یونگی چیشده...

یونگی با دیدن هوسوکی که فقط تیشرتی سفید و بلندی پوشیده بود و اثری از چیز نگران کننده ای نبود به سرعت به سمتش رفت و با انداختن کیف سامسونتش بازوهای هوسوک رو چنگ زد

-هوسوک ..حالت خوبه؟ زخمی شدی؟چیشده؟کجات درد میکنه؟خونریزی داری؟باید بریم بیمارستان

یونگی همونطور که پشت سرهم حرف میزد با چشماش کل بدن هوسوک رو به دنبال جای زخم یا حتی لکه ای خون بود

-یونگ یونگ اروم باش چیشده چرا باید بدنم زخم شده باشه
-چی؟مگه ...مگه تو استوری نذاشته بودی خون زیادی ازت رفته؟

یونگی با چشمایی که داشت از توی کاسه چشماش میوفتاد به هوسوک نگاه میکرد و حتی اگه ادم کور هم بود بازم میتونست نگرانی داخل چشمهاش رو ببینه

هوسوک با درک اینکه چه اتفاقی افتاد ،بلند بلند خندید

-هوسوک نخند فقط بهم بگو چیشده منه لعنتی مسیر نیم ساعته شرکت تا اینجا رو یه ربعه نیومدم تا جلوم بخندی بگو چیشده
- یونگی ...

هوسوک با همون ته مونده رگه های خنده توی صداش شروع به حرف زدن کرد

-عزیز دلم اون استوری یه چالش بود ،باید یه جمله بنویسیم و بقیه با همون جمله هفت تا جمله جدید بسازن

یونگی بعد از درک کردن اینکه دقیقا چیشده دستاش رو از بازوهای هوسوک جدا کرد و روی زانوهاش فرود اومد
و اگه هوسوک نبود قطع به یقین یونگی پهن زمین میشد

-یونگ چیشدی

هوسوک کنار فرد مورد علاقش زانو زد تا دقیق تر صورتش رو ببینه و وقتی موفق شد به دیدن چهرش فهمید که چه اتفاقی برای گربه‌ش افتاده

oneshot 👀Where stories live. Discover now