⚜️Part 1⚜️

373 68 7
                                    


صدای نفس های مملو از انزجار اش تمام فضای اتاق را پر کرده بود، ولی با صدای پچ ‌پچ های نامفهومی که در فضای تنگ اونجا پراکنده میشد کم رنگ تر بگوش میرسید.

سکوت با باز شدن صدای گوشخراش و فولادی درب شکست. نگهبان ها شخصی که تمام سلول انتظارشو میکشید به داخل پرت کردند. دو نفر از زندانی ها، جوری که انگار دستور گرفته باشند مرد رو از دو طرف گرفتند و با زانو به زمین فشردند.

"ولم کنید لعنتی ها!!!"

مردی که رییس خطابش میکردند، تا اون موقع روی تخت کهنه سلول که از سایر تخت ها فاصله بیشتری داشت نشسته بود و پشت به همه به تنهایی سیگار میکشید، ولی حالا که طعمه اش از راه رسیده بود با بی صبری از جاش بلند شد وهمین کافی بود تا پچ پچ های زندانی ها متوقف بشه و سکوت هایی از ترس جاشو بگیره.

به سمت زندانی جدید که مردی میانسالی به نظر میرسید نزدیک شد و رو در روی مرد نشست.

"پس توام یکی از آدم های اون حرومزاده ای!"

با نفرت گفت و یکدفعه ای سیگارشو توی صورت مرد له کرد! جوری که فریادش تا بیرون دیوار های سلول کشیده شد، اما نگهبان ها قرار نبود بدون دستور کاری بکنند!

"ببینم... تو از اون دسته ای که بهم میگی بیون کانگ کجاست...یا باید یجور دیگه ازت حرف بکشم؟!"

از جاش بلند شد و پاشو روی سینه مرد گذاشت و روی زمین با فشار پاش میخکوبش کرد!

"نگهبان!! یکی کمکم کنه!"

"هرچقدر میخوای داد بزن کسی کمکت نمیکنه "

یکی از زیر دست ها با تمسخر گفت و به سمت مرد قد بلند که رییس خطابش میکرد چرخید و ادامه داد.

"رییس باهاش چیکار کنیم!"

"تو کی هستی !!!!"

مرد میانسال که هنوز تو درد سوختگی صورتش میسوخت با صدایی آکنده از درد و تنش فریاد زد!

پارک چانیول بدون اینکه جوابی بده با چشماش اشاره کرد و همین کافی بود که زیردست هاش با مشت و لگد به جون زندانی بیوفتید.


⚜️چند روز بعد...


روی تخت دراز کشیده بود و تو حالت خوابیده سیگار میکشید و دودشو به آرومی بیرون فوت میکرد. چشماش، ثابت و خیره به شدت به سقف ترک‌خورده‌ی سلول دوخته شده بود. اما ذهنش، با وجود سکوت ظاهری، با نفرت و برنامه‌های انتقام‌جویانه‌ای که طراحی کرده بود جای دیگه ای قفل شده بود. حتی سر و صدای سلول هم نمیتونست حواسشو پرت کنه.

🔥Hell's Silence 🔥 سکوت جهنم Where stories live. Discover now