⚜️Part 6⚜️

252 57 12
                                    

دوتایی روی مبل کنجی پذیرایی نشسته بودند و تلوزیون میدیدند. همه ی لامپا خاموش بود و فقط نور مانیتور فضا رو روشن میکرد. بکهیون سرشو روی پاهای خواهرش گذاشته بود و سونگجو مثل یه مادر دست میکشید لای موهای پر پشت و ظریف برادر کوچیکش.... بکهیون با هر نوازش چشم هاش سنگین میشد و با تفکرات مادرش غرق تر میشد و حتی نور زننده تلوزیون هم نمیتونست چشماشو باز نگه داره.

چقدر دلش به مادرشون تنگ شده بود. اون زن خیلی تلاش کرده بود از چنگ باباشون نجاتشون بده، ولی تلاشش به مرگ خودش خطم شده بود.

پونزده سال پیش:

نیمه های شب بود و لامپا خاموش.... مادرم لباس های گرمی تنمون کرده بود و کوله پشتی بزرگی پشت کوله های کوچیک منو خواهرم انداخته بود. میگفت امشب همه چی تموم میشه، امشب نجات پیدا میکنیم. بهمون گفت توی زیر زمین منتظرش بمونیم، گفت برمیگرده،.... ولی هر چقدر منتظر موندیم برنگشت.....
سونگجو آرومم کرد و گفت منتظرش بمونم و چند بار تا ده بشمرم و خودش تنهایی رفت دنبال مامان....منم هر چی شمردم سونگجو برنگشت... تنهایی و سکوت زیر زمین تنمو لرزوند و بدو بدو رفتم دنبالش. توی تاریکی خواستم از پله ها بالا برم که پام به یه چیز سفتی گیر کرد و افتادم، وقتی خودمو جمع و جور کردم و چشمامو توی تاریکی بیشتر باز کردم متوجه شدم جسمی که پام بهش گیر کرده بود....مامان بود.

ازش کلی خون میومد و چشماش باز بود، ولی پلک نمیزد. ازش ترسیدم و با دیدن خواهرم با وحشت پریدم تو بغل سونگجو و به اون پناه بردم، ولی اونم چشمام خیره به جای دیگه ای بود.....به بابا.....که از بالای پله بهمون نگاه میکرد و چاقوی بزرگی توی دستاش بود....


حال:


"بکهیون.....تو اینجا در امان نیستی...."

سونگجو درحالی که موهای بکهیون رو نوازش میکرد گفت، ولی جوابی نشنید.... چشماشو از نور خیره تلوزیون که بی جهت روشن بود گرفت و به بردار کوچیکش دوخت که روی پاهاش خوابش برده بود.

"متاسفم بکهیون....ولی برای نجات مینسو مجبورم فعلا اینجا نگهت دارم....ولی قول میدم بلایی سرت نیاد...قول میدم...."

حرفای دلش که سنگینی میکرد رو با خیال آسوده ای گفت، چون بکهیون خیلی وقت بود که خوابش برده بود....

یعنی باید بین پسر کوچیکش و بکهیون یکی رو انتخاب میکرد؟....

نباید مینسو هم مثل بکهیون با بابای ظالمشون بزرگ میشد...اون مرد همینجور که زنشو کشت بعید نبود که نوه اش رو هم به قتل برسونه یا اینکه مثل بکهیون سالها توی ویلا زندانیش کنه....

🔥Hell's Silence 🔥 سکوت جهنم Where stories live. Discover now