⚜️Part 3⚜️

208 71 15
                                    

پشت میز آشپزخانه نشسته بود، چشم‌هایش به چهره‌ی رنگ‌پریده‌ی خواهرش دوخته شده بود. این چهره برای بکهیون تازگی نداشت؛ اون همون چهره‌ پر رنجی بود که با لبخند مصنوعیش تلاش می‌کرد بپوشونتش....

"خانم خودم انجامش میدم لطفا بشینید"

حتی خدمه ها هم متوجه بی حالی سونگجو شده بودند، ولی اون بی تفاوت به آماده کردن صبحونه، جوری ادامه میداد که انگار مجبور بوده باشه!...

‎بکهیون اصرار نکرد؛ اون خواهرش رو خوب می‌شناخت. سونگجو هر وقت حالش بد میشد خودشو اینجوری مشغول آشپزی میکرد

"خانم، آقای پارک بیدار شدن"

سونگجو با لبخند محوی سرشو پایین انداخت، ولی با نیم نگاهی به بکهیون لبخندش پر رنگ تر شد.

چرا داشت جوری رفتار میکرد که انگار حالش خوبه؟....

"میتونید میز رو  بچینید"

رو به خدمتکارا گفت و خودش سریع مشغول درست کردن قهوه شد.

بکهیون که تا اون موقع توی آشپزخونه نشسته بود و اینور و اونور رفتن خواهرشو نگاه میکرد، لیوان کافه ای که تا نصفه خورده بود با خودش برداشت و جاشو از آشپزخونه به سالن غذا خوری تغییر داد.

میز صبحونه از هر وقتی خوشرنگ تر تزئین شده بود. بکهیون با اشتیاق پشت میز نشست، ولی وقتی صندلی های خالی آقای پارک و سونگجو رو دید لب و لوچش آویزون شد.

پارک چانیول با عجله از پله ها پایین اومد و با دیدن بکهیون که با ذوق پشت میز نشسته بود لبخند معنا داری گوشه لبش نشست، همون نیش خند کافی بود که بکهیون یاد شب گذشته بیوفته که چجوری مثل احمق ها تلاش میکرد در شیشه خیارشورو باز کنه.

سونگجو، که همچنان در حال رفت و آمد بود و اینبار با سینی قهوه اومده بود، از دیدن چانیول که کت و شلوار پوشیده بود لباش کج شد.

"عشقم. ببینم جایی داری میری؟"

" اره، خیلی دیرم شده، یکار مهم برام پیش اومده باید برم یه سر به کارا بزنم"

چانیول سمت سونگجو رفت و لب هاشو بوسید.

"ولی حالا که زحمت کشیدی، از این نون پنبه‌ای خوشمزه یه لقمه می‌خورم."

"باشه عزیزم، من برات املت برنج هم آماده کردم، الان میارم!"

" نه آخه من باید برم..."

"حرف نباشه الان میام"

سونگجو با قاطعیت گفت.

🔥Hell's Silence 🔥 سکوت جهنم Where stories live. Discover now