اول ستارهی مویه بده ممه نان👩🏻🦰✨
•┈┈┈•┈┈┈•┈┈┈عکسبرداری تموم شده بود و کارمندهای کمپانی مشغول جمعکردن وسایلشون شده بودن.
جونگکوک برخلاف برنامهاش که مستقیم رفتن بهسمت ون تعویض لباس بود، همونجا منتظر ایستاده و در کمین بود تا توی یه فرصت مناسب با تهیونگ صحبت کنه؛ ولی وقتی مدیر ایل بهسمت موخرمایی قدم برداشت، مدل جوان کمی شق و رقتر ایستاد و گوش تیز کرد تا بشنوه که چی میخواد بهش بگه.فاصلهشون فقط دو یا نهایتاً سه متر بود و شنیدن حرفهاشون سخت بهنظر نمیرسید.
_من قراره برم به مرکز خرید گونگبوم. خونهی تو نزدیک اونجاست تهیونگ شی، مگه نه؟ اگر بخوای میتونم برسونمت.چشمهای پسر مومشکی بهسرعت درشت شدن و به موخرمایی که بهنظر نمیاومد بخواد اون درخواست رو رد کنه، نگاه کرد.
فقط سه ثانیه طول کشید که با قدمهای بلند و تندش خودش رو به اون دو برسونه و قبل از اینکه تهیونگ بتونه کلامی حرف بزنه، صداش رو بلند کرد.
_عکاس کیم، ممکنه کمکم کنی گریمم رو پاک کنم؟سرهای مدیر ایل و پسر موخرمایی بهسمتش چرخیدن و جونگکوک که حالا بهشون رسیده بود، نیمنگاهی به مرد قدبلند انداخت و با صدای آرومتری اضافه کرد:
_سولهی رفته.نگاهش روی چشمهای متعجب تهیونگ چرخیده بود و تلاش میکرد مظلوم بهنظر برسه.
_خب...بهسرعت بین حرف پسر پرید و مچ دستش رو گرفت.
_عالیه، پس بریم.کشیدهشدن دست عکاس باعث شد متعجب کیف توی دستش که تازه دوربین رو داخلش جا داده بود رو روی میز بذاره و سعی کنه با همون سرعت قدم برداره تا روی زمین نیفته.
سه طبقه رو با پلههای برقی پایین رفتن و طبقهی آخر رو هم از پلههای اضطراری استفاده کردن تا به پارکینگ برسن.
جونگکوک بهسمت ون سفید تعویض لباس که پنجرههای کشویی و کدرش اجازه نمیدادن داخلش دیده بشه، قدم برداشت و تهیونگِ گیج همچنان دنبالش کشیده میشد.وقتی در رو باز کرد، هنوز یک قدم به داخل برنداشته بود که تونست سولهیِ متعجب رو ببینه.
_اومدی جونگکوک شی؟ منتظرت بودم که..._عه سولهی شی، مگه نگفتی یه کار مهم برات پیش اومده؟
مومشکی بین حرف دختر پرید و اون گیج شد._آم... نه؟ نگفتم.
مدل جوان سرش رو تکون داد و درحالی که داخل میرفت، ابروهاش رو با حالتی تهدیدآمیز براش بالا انداخت.
_چرا، گفته بودی یه کار خیلی مهم داری و خیلی هم عجله داری. برای همین الان فوراً میری بیرون.دختر ناچار بیحرف کیفدستیش رو برداشت و زمانی که داشت از ون خارج میشد، تهیونگ متوجه شد که گول خورده و حالا گیر افتاده؛ بنابراین سعی کرد تا دیر نشده یه بهونهای جور کنه.
_آم... میگم، من باید برم...
![](https://img.wattpad.com/cover/364102378-288-k276491.jpg)
YOU ARE READING
𝙃𝙤𝙩 𝙈𝙖𝙣[αυ]✔
Fanfiction[𝐂𝐨𝐦𝐩𝐥𝐞𝐭𝐞𝐝] زمانی که کیم تهیونگ زندگی حرفهای خودش رو تموم شده میدید، جئون جونگکوک، مدل جدید کلوین کلاین، مثل یک سوپرمن وارد زندگیش شد تا از بیکاری نجاتش بده. اما چیزی که تهیونگ نمیدونست این بود که جونگکوک اونجا بود تا گند بزنه به خط ق...