صدای کوبش بِیس موسیقی و برخورد کفش رقصندههای نیمهمست روی زمین، هوکشیدنهای گاهوبیگاه جمعیت بهدنبالهی صحبتهای نامفهوم دیجی و همهمهی جمعیتی که ایستادن اطراف پیست رقص و خوشوبش را انتخاب کرده بودند، همه و همه دست به دست هم میدادند تا امگای پرجنبوجوشِ درحال رقص زیر نورهای رنگی، نه صدای زنگخوردن تلفنهمراهش را بشنود و نه حتی متوجه لرزهای بیامان آن توی جیب شلوار جینش شود.
تهیونگ بود که بیوقفه زنگ میزد تا امگایی که بهمحض پیداکردن گونسو از مقابل نگاهش محو شده بود را پیدا کند. آلفا، با دیدن چهرههای آشنایی که نیمی از آنها متعلق به دانشکدهی هنر بود، ترجیح داده بود دستکم نیم ساعتی کنار بنشیند و پساز بررسی مهمانها با نگاه کنکاشگرش، میان آنها پرسه بزند؛ اما جونگکوک که نه کسی را میشناخت و نه مثل آلفایش به آنالیزکردن علاقهای داشت، با پریدن روی کول گونسو از او خواسته بود تا بهسمت بار و بعد هم پیست رقصِ داخل حیاط هدایتش کند. و حالا آلفا، پساز دو بار چرخیدن توی ساختمان دوطبقهی لبریز از جمعیت و یک بار هم گشتن حیاط، هنوز به دنبال ردپایی از امگای خوشگذرانش میگشت.
از جوابدادن جونگکوک ناامید شده و با گونسو تماس گرفته بود که، پسر خبر داده بود آخرین بار امگا را کنار استخر و درحال بگوبخند با دختر آلفای موبلندی دیده. گونسو، از عمد روی قدرتمندی هالهی اطراف دختر تأکید کرده و تهیونگ، پساز چسباندن فحش غلیظی که با هینکشیدن گونسو همراه بود، به تماسشان پایان داده بود.
گونسو درست میگفت؛ جونگکوک، با لیوان کاغذی کوچکی توی دستش، نشسته لبهی استخر و درحالیکه پاهایش را توی آب تکان میداد، خمار رو به دختری که عطر آلفاگونهاش به اعصاب تهیونگ از همان فاصله سیخ میزد، پلک میزد و ریزریز به حرفهای نامفهومش میخندید؛ هرچند که تنها نبودند. مرد بتایی که بهنظر سن بیشتری از اغلب مهمانها داشت، با انداختن دستی دور گردن دختر، او را بهسمت آغوش خودش کشیده بود و لیوانهای هر سه نفرشان را از بطری شیشهای توی دستش را با هربار خالیشدن، دوباره پر میکرد.
آهی از سر آسودگی کشید و خواست موهایش را با انگشت شانه کند که، میانهی راه پشیمان شد. جونگکوک، دستکم پانزده دقیقهای او را جلوی آینه نشانده و به چتریهایش با ژل مو حالت داده بود. پیشاز اینکه به امگا بپیوندد و او را از دوستان جدیدش قرض بگیرد، با شنیدن صدایی از پشتسر، ایستاد.
- همسرت بهنظر خیلی اجتماعی میاد!
سورا، قدمزنان در کنار دختری که تهیونگ یکیدو بار توی دانشکده همراه او دیده بود، نزدیک شد. نگاه تیزبینش خیلی زود، امگای نشسته لب استخر را شکار کرده بود.
YOU ARE READING
Jade Halo [vkook]
Fanfiction- اینها همهاش تقصیر خودته. من فقط میخوام مال تو باشم، درست مثل لباسهایی که تن گرمت رو هرروز توی آغوش خودشون میگیرند. ولی تو این اجازه رو بهم نمیدی و من هرروز، به محض باز کردن چشمهام از خودم میپرسم که اگه مال تو نباشم، پس مال کی باید باشم؟ ژان...