روزی که همهی بهانهها رو کنار بذاری...
روزی که بالاخره حقیقت رو با تمام تلخیاش بغل بگیری...
روزی که به جای گول زدن خودت، بالاخره درد پشیمونی رو قبول کنی...در کمال تعجب میبینی که به جای جوجه اردک زشتی که انتظار داشتی یه قوی سفید مغرور از آب در میآی...
فقط به شرطی که خیلی دیر نشده باشه. نذار دیر بشه... نذار...
...
به آیفون خیره مونده بودم. خوب... من... الان چی بگم؟؟؟ "ببخشید آقای بلیک ممکنه بدونم آیا شما همسر بنده رو با همکاری همسر سابقم دزدیدید؟... نه؟ اِ خوب پس ببخشید سوءتفاهم شده بود!" این جوری که مضحکه!
-«کی هستی؟»
دنیل دوباره صدا زد و صدای تیزش مثل صاعقه من رو پروند. این بار بلندتر و عصبیتر داد زد. دستپاچه شدم. صدام رو میشناسه. بعد از سالها دوباره لهجهی بردفوردی گرفتم تا لهجهی آمریکاییام رو بپوشونه و لو نرم: «اممم... ببخشید مینا این جاست؟ به من گفت بیام به این آدرس...»
صدای تالاپ تولوپ دم و دستگاههای قلبم اصلاً نمیذاره بشنوم چی دارم میگم!!! ضایع بودم؟ یعنی لو رفتم؟ یعنی الان بدبخت شدم؟ یعنی...
-«مینا؟ به تو؟ تو دیگه کی... آه خیلی خوب بیا بالا ببینم مینا چرا گفته بیای...»
صدای دنیل کلافه شده بود ولی طعمه رو گرفت. ای جاااااان!!! ″تق″ در باز شد! با کلّه پریدم تو. پلّهها رو دوتا یکی بالا رفتم و به دری رسیدم که از پشتش صدای جیغهای مینا میاومد: «چیییی؟؟؟ کی؟؟؟ دوستم؟ دوستم دیگه کدوم خریه؟ من به هیچ کس نگفتم بیاد این جا! در رو باز کردی لعنتی؟»
در چوبی به شدّت در مقابلم باز شد و با دنیلِ برافروخته و انصافاً ترسناک صورت به صورت شدم. چشمهاش از فرط خشم و اضطراب دودو میزد. شده بچد عین دژخیم جهنم! از ترس یه گام به عقب پریدم. صورتش پر از جای چنگ بود. اوه اوه! دهنم رو باز کردم حرفی بزنم که دستش با سرعت غیر طبیعی فَنَروار جلو پرید، خِفتم رو گرفت و چنان با شدّت هُلم داد توی خونهاش که از پشت روی زمین افتادم.
-«زیییییین!!!»
با شنیدن اون صدای آشنا انگار قلبم فراموش کرد باید بتپه. سرم رو چرخوندم و دیدمش...
دیدمش...
آرایش نداشت! لعنتی اون حتی شبها که با من میخوابید هم آرایش میکرد اما الان...
گریه میکرد ولی ریملی روی صورتش پخش نمیشد. چه قدر چشمهاش بدون اون همه سیاهی دور و برش کوچیک به چشم میآد.
موهاش بلندتر شده و دو رنگ! قهوهای روشن و نصفهی پایینش نارنجی... پس رنگ طبیعی موهاش اینه! بلوطی!
دستهاش رو جلوی دهنش گرفته و ناخنهاش مانیکور نیست. حتی لاک هم نداره. اما هنوز بلندن! بلند و تیز!
![](https://img.wattpad.com/cover/45955281-288-k740361.jpg)
YOU ARE READING
Stupids
Fanfiction«احمقها» من معمار نیستم ولی میدونم پیش از این که قصر بسازی باید آلونکت رو خراب کنی. نمیتونی روی همون زمینی که آلونک داری قصر رو هم بخوای. قبل از این که برجت دهها متر بالا بره... اول باید چند ده متری رو پِی بکنی و پایین بری. من معمار نیستم ولی زی...