niazkilam: صبح بخیر، فکر کنم اونجا ساعت دو بعد از ظهر باشه، چه خبر؟fakeliampayne: وایفایم الان خیلی خوب نیست پس شاید نتونم جوابتو بدم ولی نگران نباش به زودی برمیگردم
fakeliampayne: منظورم اینه که، برمیگردم سراغ گوشیم
niazkilam: مگه قراره چه منظور دیگه ای داشته باشی؟
niazkilam: به هر حال من تازه از حموم اومدم و لویی میخواد منو ببره بیرون، خیلی هیجانزدم
niazkilam: اون یه چیزی درمورد روز زین گفت، و من تاحالا از این روزا نداشتم برا همین خیلی هیجانزدم که ببینم چجوریه
fakeliampayne: میدونی قراره کجا بری؟؟
niazkilam: هنوز تصمیم نگرفتم، ولی واقعا نمیخوام به هیچ باری برم
fakeliampayne: منم نمیخوام که بری
fakeliampayne: نه بخاطر اینکه حسودی میکنم، فقط بخاطر اینکه خبرارو شنیدم
niazkilam: آره، هری خیلی درموردشون اعتراض میکنه
niazkilam: دارم سعی میکنم همونطور که با لویی ام به اونم نزدیک بشم، وقتی از سرکار یا جاهای دیگه میرسه خونه بهم خبر میده
niazkilam: فکر کنم داریم به یه جاهایی
میرسیم ولی خیلی بیشتر دوسش داشتم اگه راه به راه آهنگ فیلم orange is the new black رو نمیخوندfakeliampayne: خب خوشحالم، فقط زیادی بهش نزدیک نشو
niazkilam: نه نه من دارم منظورتو درمورد عوضی بودنش میفهمم، راستشو بخوای خیلی با خودش فرق میکنه
niazkilam: دیروز که بیرون بودم تمام موزای تو یخچالمو خورده بود
fakeliampayne: اینکارو با منم کرده
niazkilam: چرا بهشون اعتماد کردیم و کلید خونه هامونو دادیم؟
fakeliampayne: خب دلت میخواست به جاش به لویی یا نایل اجازه بدی بیان خونت؟
niazkilam: به نکته ظریفی اشاره کردی
niazkilam: اون روز درمورد کام اوت کردن پیش مامان بابات گفتی، راجبش حرف زدی؟
fakeliampayne: یکم نزدیک شدم ولی واقعا نمیخواستم بیشتر از اون بگم چون
fakeliampayne: نمیدونم
niazkilam: چه اتفاقی افتاد؟ البته اگه ناراحت نمیشی که ازت بپرسم
fakeliampayne: من نرفتم اونجا اگه این چیزیه که داری میپرسی
fakeliampayne: ولی اشکال نداره اینجوری نیس که بخوام بیشتر از این پیششون بمونم
fakeliampayne: مامانبزرگم داره بهتر میشه
niazkilam: چه خوب! امیدوارم محکم بزنه تو کون پیری
fakeliampayne: هاها اینکارو میکنه
fakeliampayne: خب ایده ای برای روز زین هست؟ من به دوس پسرم اجازشو میدم
niazkilam: یک- تو نمیتونی به من اجازه بدی چون من هرکاری دلم خواست انجام میدم دو- لیام پین شما قرار نیست منو دوس پسر خودت بنامی چون من به مراسم پیشنهاد دوستیت نیاز دارم و این مراسمو نداشتم، و قرارم نیست پشت تکست اینکارو انجام بدیم
fakeliampayne: قانع شدم
fakeliampayne: میتونم روش کار کنم
niazkilam: به هر حال داشتم به این فکر میکردم که چندتا کتاب فروشی بریم و شام بگیریم
fakeliampayne: اوه هانی
fakeliampayne: لویی هرجا که ببرتت، بهتره بدونی که قراره خیلی بزرگ باشه
fakeliampayne: لویی تاملینسون نمیدونه کتاب فروشی چه کوفتیه و به چه دردی میخوره، اون تورو به جاهای شلوغ میبره
niazkilam: ولی من جاهای شلوغو دوس ندارم
fakeliampayne: موضوع همینجاست، اون خیلی کونی به نظر میرسه ولی باملاحظه ترین عوضی ایه که تاحالا دیدی، اون خیلی با فکره، و این چیزیه که باعث میشه جلوش گارد نگیری، چون همه چیز اونجور که تو دوست داری برنامه ریزی و سازماندهی شده، تو اصلا برا چیزی که قراره سراغت بیاد آماده نیستی و کاری جز تشکر نمیتونی بکنی
fakeliampayne: اون میخواد بهترین روز زندگیتو بهت بده
niazkilam: دارم میترسم
fakeliampayne: همه چیز خوب پیش میره، بهت قول میدم خوش بگذره
fakeliampayne: یه دلیلی هست که لویی روز زینو کنترل میکنه دیگه
fakeliampayne: و این بخاطر اینه که اون میدونه داره چیکار میکنه، نگران نباش بیبی
niazkilam: ولی دارم نگران میشم
niazkilam: حالا چیکار کنم
fakeliampayne: خوب پیش میره، بهت قول میدم، فقط تو و لویی هستین، اون بهترین دوستته، یادته؟ اون قرار نیس برنامه چیزی رو بریزه که تو نتونی باهاش کنار بیای
fakeliampayne: اگه فردا بهت خوش نگذشت، بیا تف کن تو صورت من
niazkilam: یکم سخته چون تو انگلیسی
fakeliampayne: قول بده که سعی کنی خوش بگذرونی
niazkilam: پوووووف
niazkilam: سعی میکنم ولی هیچ قولی بهت نمیدم
fakeliampayne: همین برام کافیه
niazkilam: از اونجایی که فردا یه روز بزرگه یا همچین چیزی...فکر کنم بهتر باشه برم بخوابم
fakeliampayne: میتونم حس کنم الان داری چشم غره میری
niazkilam: اوهوم خفه شو احمق
niazkilam: شب بخیر عشقم
fakeliampayne: شب بخیر فرشته💕 نمیتونم صبر کنم تا ببینمت
![](https://img.wattpad.com/cover/94134536-288-k271416.jpg)
YOU ARE READING
pretty boy (Persian Translation)
Fanfiction[COMPLETED] niazkilam: من لیاقت تورو ندارم fakeliampayne: تو لیاقت بیشتر از من رو داری fakeliampayne: لیاقت تموم ستاره های آسمون رو داری Ziam Mayne Fan-Fiction #1