ninety nine

3.1K 565 228
                                    


"شت، فاک" زین نفسشو داد بیرون "اون اینجاست! بن!"

از نشیمن ظاهر شد و کنجکاوانه رفت تا ببینه زین برای چی داد میزنه

رابطه دوستیشون از شبی که با هم کافه رفتن شکل گرفت، چیز رمانتیکی این وسط نبود، بن حالا دوست پسر خودشو داشت، ولی زین به یه همخونه نیاز داشت چون هزینه ها سنگین بودن و اون از سکوت رادیوش خسته شده بود، بن هیچوقت سعی نکرد کاری با زین بکنه، حتی بهش فکرم نمیکرد، و زین از فکر قرار گذاشتن بیرون اومده بود، نیازی بهش نداشت، با تنهایی خودش راحت تر بود

"چی؟" بن چشماشو مالوند

"کتابم!! اولین کپی ش اینجاست!" زین جیغ زد، نفسش بند اومد و روی اوپن آشپزخونه نشست

"بازش کن خب" بن خمیازه کشید، رو صندلی کنار اوپن نشست

زین بسته رو باز کرد، انگشتاشو روی کتابش کشید، کاغذی بود، جلدش هنوز تو کارخونه و در حال درست شدن بود، ولی، زین همچنان هیجان رو سر تا سر بدنش حس می کرد

"وای خدای من، این واقعیه! واقعیه، وای خدای من" زین نفسشو داد بیرون، دستاش تند تند ورق میزد، انگشتاش رو روی تمام جمله ها و کلماتی که یه زمانی مثل یه خیال تو تصوراتش بود حرکت داد

"میتونم بالاخره بخونمش؟"

"آره آره" زین سرشو تکون داد "اولین خواننده، صبر کن، بذار اول چندتا عکس بگیرم"

زین چندتا عکس از جلد کتاب، پشتش و چندتا صفحه ش انداخت، و بعد اونو به بن که خیلی مشتاق بود داد، زین راجب موضوع کتاب چیزی بهش نگفته بود، هیچی! پس، اون چون بالاخره اجازه خوندنش رو داشت هیجانزده بود

"من الان میرم تا شروعش کنم" بن گفت و از رو صندلی بلند شد "چند ساعت دیگه میبینمت"

"من نیستم" زین خندید "یادته؟ قراره با دوستام برم نهار بخورم"

"درسته درسته" بن سرشو تکون داد "به هری سلام برسون"

"خیلی خب حالا هرچی" زین سرشو به چپ و راست تکون داد، یه بار دیگه به کتابی که تو دستای بن بود نگاه کرد، حجم زیادی از سربلندی و افتخار تو سینه ش جمع شده بود، نمیتونست باور کنه که این واقعیه، گوشیشو برداشت تا به یکی تکست بده ولی بعد فهمید کسی رو نداره تا بهش تکست بده، و خب توییتر رو برای این وقتا ساختن

وقتی زین به رستورانی که انتخاب کرده بودن رسید، فقط لویی و نایل اونجا بودن، دوتاشون عینک دودی زده بودن تا از خودشون در برابر خورشید محافظت کنن، پس، متوجه حضور زین نشدن تا اینکه رو به روشون نشست

"توییتاتو دیدم، نشونم بده! کتابو نشونم بده!" نایل گفت، سلام نکرد، مستقیم رفت سر اصل مطلب

"نیوردمش که، بن داره میخونتش" زین گفت "ولی عکساشو دارم"

"قبول نیست" لویی اخم کرد "به نظرت اینکه گذاشتی بن قبل از ما بخونتش یه جورایی ریدن به ما نیست؟"

pretty boy (Persian Translation)Where stories live. Discover now