لویی اومد تو اتاقم, ازم پرسید میتونه یه چیزی انجام بده . من گفتم آره , معلومه که تو میتونی. اون منو بوسید .
اون گونه هامو نوازش کرد و منو بوسید .
و بدون اینکه فکر کنم , منم گونه شو نوازش کردم ؛ اما چیزی که فراموش کرده بودم این بود که چون شب بود لباس آستین کوتاه تنم بود .
اونا رو دید ، و گریه کرد .
بهش گفتم بره گم شه و هیچ وقت برنگرده . و اون رفت .
حتی یه ذره هم تردید نکرد .
Hi lovers
یکی به من انگیزه بده پاشم برم سر درسم!!
زورم میاااد!!!
アタシハダアレ
YOU ARE READING
Behind Closed Doors [Persian Translation. Completed]
Short Storyهری در هم شکسته! . . . . . لویی هیچ حس مسئولیتی نسبت به هری نداره! Highest rank #1 Thanks depressed smolders bean for your permission<3