بهم گفت برم گم شم .
لویی بهم گفت نمیتونه بهم اهمیت بده .
که اون حتی نمیدونه من دارم چه غلطی میکنم .
من فقط رفتم و اونقدرر با خودم گریه کردم تا خوابم برد . امروز آخرین بار بود .
پشت درب هایی که بسته ان , آدما تغییر میکنن .
Hi lovers
خاستم بگم از هفته بعد, یه ترجمه جدید میزارم, اگه دوست داشتید بهش یه نگاه بندازید؛)
アタシハダアレ
YOU ARE READING
Behind Closed Doors [Persian Translation. Completed]
Short Storyهری در هم شکسته! . . . . . لویی هیچ حس مسئولیتی نسبت به هری نداره! Highest rank #1 Thanks depressed smolders bean for your permission<3