[جبران...]

1.3K 170 59
                                    

زین توی نونوایی نشسته بود و توی دفترش طراحی میکرد. داشت به موهای دختری که میکشید تیکه هایی اضافه و لباسش رو کامل میکرد.

نایل از اونور به هری آویزون شده بود تا بهش شیرینی های مجانی بده و جِید به پیشخون تکیه داده بود و با بی حوصلگی آدامسش رو تو دهنش باد میکرد که یهو لویی اومد تو.

زین تقریبا لویی رو نگاه نکرد تا موقعی که اون مشتش رو محکم روی میز کوبید و باعث شد یکی از مداد های زین بیوفته زمین و یکم قهوه ای که نایل براش آورده بود، بیرون بریزه. (لویی خشن :"))

لویی غرید: "مرتیکه عوضی" صداش در عین تیز بودن سه برابر عمیق تر شده بود و زین با خودش فکر کرد که اون چطوری میتونه اینکارو بکنه؟

نایل گفت: "هی، اون زبون کثیفتو بزار برای اتاق خواب." و سعی کرد کیسه ی شیرین خامه ای هارو از بین انگشتای بلند هری بیرون بکشه.

لویی از روی شونش گفت: "هوران، برای چند لحظه خفه شو. باشه؟" و اخم کرد.

هری پرسید: "بیب، مشکل چیه؟" و سرش رو یکم کج کرد.

نایل گفت: "بیب؟" چشماش برق زدن و لبخند گنده ای زد.

گونه های هری سرخ شدن و اون سریع برگشت تا میز پشت سرش رو تمیز کنه یا با پولا مشغول بشه. هرکاری جز رو به رو شدن با چشمای نایل.

لویی با لحنی که یکم نرم تر بود گفت: "الان نه هری" و چشماش هنوز روی صورت زین بودن.

بالاخره زین دفترش رو آورد پائین و دندوناش رو محکم بهم فشار داد.

جید پرسید: "هی، این مرتیکه دیگه کیه؟" و روی پاشنه ی کفشای آدیداسش چرخید و دست به سینه شد. اون همیشه نسبت به زین محافظ بود. نسبت به نایل هم همین طور. ولی میزاشت هری خودش به تنهایی از بدبختی هاش بیرون بیاد چون فکر میکرد هرچی سرش میاد تقصیر خودشه.

لویی بالاخره چشماش رو از زین گرفت و چرخید. دست به سینه شد و دقیقا حالت صورت جید رو به خودش گرفت. زین به خاطر اینکارش خرناس کشید. دعوا بین این دو تا میتونست سرگرم کننده باشه.

لویی با انگشتی که به سمت جید گرفته شده بود، گفت: "تو، عزیز من" و یکم سر تا پاشو نگاه کرد بعد ادامه داد: "خیلی جذابی. هری، لاو، برای چی تاحالا منو با این تیکه شکلات آشنا نکرده بودی؟"

جید ابروشو با تعجب برای لویی بالا انداخت و صدای خنده های نایل توی اتاق پیچید در حالی که داشت مشتش رو به میز میکوبید. لویی لبخند دندون نما و بعد چشمکی به جید زد و دوباره برگشت به سمت زین. لبخندش سریع با اخمی جایگزین شد.

زین نفسش رو بیرون داد و گفت: "لو" و به عقب تیکه داد. انگشتاش با بی صبری شقیقه اش رو فشار میدادن.

لویی بهش هشدار داد: "حتی فکرشم نکن!" و دوباره انگشتش رو به سمتش دراز کرد. زین سرش رو تکون داد و چشماش رو چرخوند.

Like Peter Pan (Ziam Mayne)Where stories live. Discover now