یه صدای ناآشنا میون بحثِ زین با نایل غر زد_لو... تو همه لباسای منو پاره کردی.اصلا ایده ای ندارمکه بدون باکسر و تیشرتم باید چجوری برمبیرون؟زین از زل زدنبه درب اتاق دست کشید و به نایل که میخندید نگاه کرد
چشمهاش رو بست و زمزمه وار گفت_گاد اون هنوز داره دنبال باکسر میگرده؟نایل با خنده پرسید_چرا یکی بهش نمیدی؟
زین عصبی جواب داد_باورت میشه اگه بگماون نیم ساعته داره تو کمد من میگرده و باکسر لعنتی رو پیدا نکرده؟
نایل خندید و هری گفت_من باکسر پیدا کردم اما اینا همه شون استفاده شده ان!
لویی بهشون نزدیک شد و دستشو دور شونهاون دوتا انداخت و با حالتی که انگار میخواست طرفداری بکنه گفت_هی دوست پسر من نمیتونه باکسر استفاده شده بپوشه.کار بهداشتی نیست!
نایل خندید و بلندتر گفت_خیلی خب...کشوی سمت راستی توی کمد از بالا دومی باید باکسر جدید توش باشه.یه جعبه مشکیه.
لویی کمی وزنشو روی زین و نایل انداخت و حالا اونا با چرخوندن سرشون میتونستن ببینن که اون پسر لباس پوشیده و موهاشم مرتبه. لویی با شیطنت گفت_نایل این یکم عجیب نیست که تو آدرس باکسر زینو از خودشم بهتر میدونی؟
نایل چرخشی به گردنش داد و گفت_نه چرا؟آخه این هرشب منو به فاک میده منم باکسرشو پاره میکنم!
هرسه خندیدن و زین پرسید_ایده پاره کردن باکسر از کجا اومده لویی؟
لویی حق به جانب گفت_من پاره اش نکردم.فقط کشیدمش.
زین سرشو تکون داد و نایل گبت_اوه پس مشکل از جنسش بوده!
لویی دستشو از رو شونه زین و نایل برداشت و یک قدم عقب رفت و گفت_لدس میشه لطفا برگردین؟
زین و نایل بالاخره چرخیدن و لویی دست دوست پسرشو تو دستش گرفت و اونو یک قدم جلوتر آورد_خب...چه آشنایی صمیمانه ای!
با لحن مسخره ای گفت و متعاقبا زین چشمهاشو براش چرخوند_پسرا این هریه.و هری اینا بهترین دوستای من زین و نایل!
هری یک باکسر پوشیده بود و موهاش با کش بالای سرش جمع شده بودن.گونه هاش کمی سرخ بنظر میومدن و بدنش کاملا بی نقص
دستش رو با لبخند جلو آورد و گفت_از آشناییتون خوشحالم.
زینسریع دستاشو عقب کشیدم وبالای باسنش قفلشون کرد _اوه منم از دیدنت خوشحالم هری.
نایل درحالیکه دستهاش رو عقب میاورد سریع گفت_ منم...منم خوشحالم دیدمت هری...فکر کنم وقت خوبی برای دست دادن نیست!
خب مهم نبود چه گرایشی داشته باشی.اونا فقط به این فکر میکردن که دیشب لویی و هری ممکنه چه کارایی با دستاشون کرده باشن و فقط نمیخواستن اون لحظه باهم دست بدن...که تقریبا خواسته معقولی هم بود.
YOU ARE READING
Bring me to life
Fanfictioncompleted _فقط یه ساعت صبر کن و بعدش بیرون شهر همو میبینیم _نه من نمیتونم یه ساعت صبر کنم.لطفا فقط گوشیو قطع نکن.فقط بذار صداتو بشنوم _زین اینجا پر از آدمه _و اینجا پیش من هیشکی نیس لیام... خب این یه زیام استوریه و من کیارام همین