part 62

3.8K 419 216
                                    

هی گایز چطورین؟

پارت جدید اینجاست
ممنون از همه انرژی که میذارین برای داستان
درک میکنم خیلیاتون درگیر درس و مدرسه این پس غر ووت و کامنت نمیزنم

ممنون که هستید...میدونم میتونست اینجوری نباشه پس فقط سپاسگزارم که هست‌‌...

دوسش داشته باشین

●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●

با چشمهای بسته،صورتش رو بیشتر به بالشت فشار داد تا نرمی دستی که روی صورتش تا گردنش حرکت میکرد رو متوقف کنه اما موفق نشد

زیرلب غر زد و بعد همونطور که لحاف گنده رو روی شونه اش میکشید با صدای گرفته گفت_لی...

صدای لیام رو درست کنار گوشش شنید و از نرمیش برای چند لحظه قلبش نامنظم تپید_لی..؟

بی اونکه چشمهاش رو باز کنه با لحنی که آرومتر شده بود گفت_بذار بخوابم.

لیام بوسه ای روی لاله گوشش گذاشت و گفت_میخوام قبل از رفتنم چشمهات رو ببینم سویت بوی.

زین غرغر آرومی کرد و بالاخره با نارضایتی چشمهای گرمش رو رو به لیام باز کرد
چشمهای خسته و پر از خوابش برای لیام مثل آفتاب زدن تو‌یه روز بارونی بود

مرد ته ریش دار جلوی روش با لبخند منتظر بود تا نگاهش کنه.چند ثانیه فقط به مردش خیره موند و بعد ضربه کوچیکی به سینه اش زد_بیا اینجا

زین یکی از ابروهاش رو بالا داد و انگار باج بخواد گفت_اینجوری میذاری بخوابم؟

لیام با جدیت گفت_حاضرم قسم بخورم بیبی.مطمئن باش.

اما همون لحظه هردوشون میدونستن این یه وعده توخالیه.چشم های شیطون لیام اینو میگفتن

زین نیم خیز شد و دستهاش رو روی سینه لیام گذاشت.پاهاش رو میون پاهای اون مرد انداخت و همونطور که دستهاش رو زیر بالشتش میبرد،سرش رو روی سینه لیام گذاشت

دست لیام روی موهاش نشست و نوازشی که عاشقش بود بهش داد.نوازشی که دلش براش تنگ میشد

میدونست لیام داره عمیق ترین لبخندش رو میزنه.اینو از صدای قلبش میفهمید

از جوریکه دستهاش رو روی کمر زین حرکت میداد

آروم زمزمه کرد_یکم برو عقب

زین بی اونکه سرش رو از روی سینه لیام بلند کنه نامفهوم‌گفت_چرا؟

هنوزم سعی میکرد بخوابه درحالیکه توی آغوش گرم بود و خب حق هم داشت کی میتونست در مقابل اونهمه گرمی و آرامش مقاومت کنه.
اون بازوها انگار همه آرامش دنیا رو بین خودشون داشتن

لیام دوباره خواهش کرد_فقط یه دقیقه بیبی.یکم برو عقب.روی زانوهات

زین اینبار با تعجب چشمهای نیمه بازش رو به لیام دوخت و آروم از روی سینه ش بلند شد.
همونطور که لیام خواسته بود،بین پاهاش تا روی زانوهاش عقب رفت و اجازه داد لیام پاهاش رو توی شکمش جمع کنه

Bring me to lifeWhere stories live. Discover now