part 66

2.7K 393 145
                                    

هی گایز چطورین؟
بنده اینجام،سالم و آماده برای تعطیلات

از این هفته طبق قبل،هفته ای یک پارت داریم
پنجشنبه ها ساعت ده

و امیدوارم دیگه شماهام شروع کنید به ووت دادن و کامنت گذاشتن

داریم میرسیم به قسمت هایی که کلا داستان بخاطر اون قسمت ها نوشته شده پس امیدوارم دوستش داشته باشید
دوستون دارم

○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○

"از روزی که این حلقه رو بهم داد و باهام این پیوند رو بست
شبی نبود که به دوری فکر نکنم

نه به دوری که همیشه توی نظرمون هست

به فنا رفتن عشقم و تموم شدن روزهای خوبم و به هدر رفتن لبخندم و تلف شدن آرامشم

منظورم این دوری بود

فقط یه عاشق میتونه بفهمه ندیدن عشق چقدر سخته

زندگی تبدیل به باری روی دوشت میشه که فقط مجبوری حملش کنی و چیزی ازش نمیفهمی

زنده بودن و نفس کشیدن برات سوال برانگیز میشه

خسته میشی...از بار نامرئی روی دوشت

و یه روز بالاخره با خودت میگی بهتره بمیرم

من به حرف نزدن با تو خیلی فکر کردم
به روزی که این دفترو با نفرت پرت کنی زیر تخت
به روزی که حلقه ت اینجوری کنار سینک روشویی بمونه،اونقدر که لکه آب دورش،روی سینک سفید دستشویی لکه بندازه

به روزی که حسرت شنیدن صدای خنده مون روی دل دیوارهای خونه مون بمونه

به روزی که این تخت آرزوش بشه دوباره ما رو توی آغوش هم بکشونه

من به اینکه نگاهم نکنی فکر کرده بودم
به اینکه بیرونم کنی،ترکم کنی...
من این صحنه رو بار ها تو خواب و بیداری دیده بودم

که دستمو نگیری

اما یه چیزی بگم؟واقعیتش خیلی دردناک تر از خوابش بود

اون لحظه که مشت ها توی صورتم میخورد اینکه تو جلوی اون مشت هارو نگرفتی خیلی دردناک بود...

اما...
میدونم چرا جای اون مشت ها روی صورتم درد نمیکنن

چون روی صورت من نیستن...
چشمای سرخت که لکه خون توشون هست مدام بهم یادآوری میکنه که اون مشت ها روی صورت کی فرود اومدن

حالا من اینجا میخوابم،هرروز از کنار هم رد میشیم،هرروز تو یه حموم،دوش میگیریم،هربار احتمالا توی شام و نهار از قاشق مشترکی استفاده میکنیم

Bring me to lifeWhere stories live. Discover now