هی گایز چطورین؟
بنده اینجام،سالم و آماده برای تعطیلاتاز این هفته طبق قبل،هفته ای یک پارت داریم
پنجشنبه ها ساعت دهو امیدوارم دیگه شماهام شروع کنید به ووت دادن و کامنت گذاشتن
داریم میرسیم به قسمت هایی که کلا داستان بخاطر اون قسمت ها نوشته شده پس امیدوارم دوستش داشته باشید
دوستون دارم○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○
"از روزی که این حلقه رو بهم داد و باهام این پیوند رو بست
شبی نبود که به دوری فکر نکنمنه به دوری که همیشه توی نظرمون هست
به فنا رفتن عشقم و تموم شدن روزهای خوبم و به هدر رفتن لبخندم و تلف شدن آرامشم
منظورم این دوری بود
فقط یه عاشق میتونه بفهمه ندیدن عشق چقدر سخته
زندگی تبدیل به باری روی دوشت میشه که فقط مجبوری حملش کنی و چیزی ازش نمیفهمی
زنده بودن و نفس کشیدن برات سوال برانگیز میشه
خسته میشی...از بار نامرئی روی دوشت
و یه روز بالاخره با خودت میگی بهتره بمیرم
من به حرف نزدن با تو خیلی فکر کردم
به روزی که این دفترو با نفرت پرت کنی زیر تخت
به روزی که حلقه ت اینجوری کنار سینک روشویی بمونه،اونقدر که لکه آب دورش،روی سینک سفید دستشویی لکه بندازهبه روزی که حسرت شنیدن صدای خنده مون روی دل دیوارهای خونه مون بمونه
به روزی که این تخت آرزوش بشه دوباره ما رو توی آغوش هم بکشونه
من به اینکه نگاهم نکنی فکر کرده بودم
به اینکه بیرونم کنی،ترکم کنی...
من این صحنه رو بار ها تو خواب و بیداری دیده بودمکه دستمو نگیری
اما یه چیزی بگم؟واقعیتش خیلی دردناک تر از خوابش بود
اون لحظه که مشت ها توی صورتم میخورد اینکه تو جلوی اون مشت هارو نگرفتی خیلی دردناک بود...
اما...
میدونم چرا جای اون مشت ها روی صورتم درد نمیکننچون روی صورت من نیستن...
چشمای سرخت که لکه خون توشون هست مدام بهم یادآوری میکنه که اون مشت ها روی صورت کی فرود اومدنحالا من اینجا میخوابم،هرروز از کنار هم رد میشیم،هرروز تو یه حموم،دوش میگیریم،هربار احتمالا توی شام و نهار از قاشق مشترکی استفاده میکنیم
![](https://img.wattpad.com/cover/161681681-288-k898275.jpg)
YOU ARE READING
Bring me to life
Fanfictioncompleted _فقط یه ساعت صبر کن و بعدش بیرون شهر همو میبینیم _نه من نمیتونم یه ساعت صبر کنم.لطفا فقط گوشیو قطع نکن.فقط بذار صداتو بشنوم _زین اینجا پر از آدمه _و اینجا پیش من هیشکی نیس لیام... خب این یه زیام استوریه و من کیارام همین