پارت پنجم

6K 866 28
                                    

به پیشنهاد شیومین قرار شد یه جوری همسایه ی روبرویی رو سیخونک بزنن که ببینن تکون میخوره یا نه .
کیونگسو همون اول مخالفت خودش رو با اینکار اعلام کرد و بالکن رو ترک کرد .
بکهیون سنگ کوچیکی از کنار گلدون برداشت و به سمت بالکن روبرویی پرت کرد .
سنگ دوم رو چانیول پرت کرد و برخلاف بکهیون مستقیم به هدف اصابت کرد .
مرد سراسیمه از جا بلند شد و اطراف رو به دنبال منبع پرتاب سنگ گشت .
پسرها با ترس روی زمین نشستن . چانیول در آخرین لحظه با شیطنت دستشو زیر بکهیون گذاشت .
بکهیون مجبور شد چند ثانیه روی دست چانیول بشینه . با تعجب به سمت چانیول چرخید .‌
-"دستتو بردار "
چانیول آروم دستشو از زیر بکهیون بیرون کشید . در حالیکه سعی میکرد نقطه ای رو بدون لمس باقی نذاره ، به چشمهای بکهیون ،  خیره شد و دور از چشم شیومین لبهاش رو تکون داد . بدون اینکه صدایی ازشون در بیاد .
-" دوستت دارم "
بکهیون سریع رو برگردوند . نمیخواست کسی چیزی از رابطه شون بفهمه ، اما فقط با همین چند کلمه ، دلش تالاپ تولوپ توی سینه میزد .
حرکت لبهای بی صدای چانیول توی ذهنش تکرار میشد .
برای بار چندم توی اونروز ، دلش میخواست بهش حمله کنه و لبهاشو گاز بگیره . به سختی به خودش مسلط شد و از چانیول فاصله گرفت .
خوشحال بود که نحسی دندون دردش گریبان کسی رو نگرفته .
درد دندونش کمی آروم شده بود و دیگه دلش نمیخواست با رفتن به دندون پزشکی ریسک کنه و جون کسی رو به خطر بندازه .
اون الان کسی رو داشت که باید نگران و مراقبش میبود .

........

چانیول و بکهیون توی یکی از اتاق ها نشسته بودن .
اونها به سختی منیجر رو راضی کرده بودن که اونها رو توی یه اتاق بذاره .‌
معمولا منیجر به علت شیطنت زیاد از حدشون‌اجازه نمیداد ، توی یک اتاق بمونن .‌
چانیول خودش رو روی تخت بکهیون کوبید و باعث شد بکهیون‌لاغر اندام کمی به هوا پرت بشه و دوباره روی تخت فرود بیاد .‌
چانیول به پرواز موفقیت امیز بکهیون خندید .
-" چه خبرته ؟ خیلی خوشحالی انگار ؟"
بکهیون چپ چپ نگاش کرد و پرسید .‌هر چی که زمان بیشتر میگذشت ، نسبت به اون بوسه بیشتر حس حماقت و خجالت پیدا میکرد .
چطور تونسته بود ، اونطوری بی پروا و بی شرم یک پسر مثل خودشو ببوسه .
بعدش چی؟؟ یعنی عاشقش شده بود ؟؟ عاشق اون غول صد و هشتاد و خورده ای سانتی ؟؟ عشق پاک ؟؟ بدون سکس ؟؟ یعنی فقط با بوسیدن کارشون راه میفتاد یا بعدش باید یکیشون عضوشون رو به اون یکی فرو میکرد؟؟ تصورش هم میتونست بکهیون رو مثل یک قطره آب به زمین فرو ببره .
-"سوجو بخوریم ؟؟"
صدای چانیول رو کنار گوشش شنید و تکون خورد . نه اینکه بترسه ،  اما انگار همه ی سنسورهاش به کار افتاده بودن .
نفس های چانیول رو گوشش ، مستقیم روی اندام های پایین تنش تاثیر داشت .‌
-"بخوریم "
زیر لب گفت . چون میدونست اگه قبول  نکنه چانیول تا خود صبح ، مثل مار ، کنار گوشش هیس هیس میکنه و خواسته ش رو تکرار میکنه .
-"دندونت خوب شد ؟؟"
بکهیون نشست .
-"آره خوبه . میتونم سوجو بخورم "

🔱Fate Number Four🔆Where stories live. Discover now