وسط استوری(وقتی که چانیول نمیتونه)

4.5K 558 45
                                    


"وسط استوری یه اتفاق همینطوری الکیه که اون وسط مسطا اتفاق افتاده و داستان خاصی رو روایت نمیکنه"

.........

-"خوابیده ؟؟"

-"آره "

-"مطمئنی وسط کار بیدار نمیشه ؟"

-" نه "

-"پس بذار ببرمش پیش کیونگسو "

-"نه اون حوصله ی بچه ها رو نداره ممکنه دخترم رو کتک بزنه یا یه جوری بهش نگاه کنه که زبونش بند بیاد . ببرش پیش سوهو هیونگ"

-"اگه اون هوس کنه با ییشینگ هیونگ مشغول بشه چی ؟؟ اگه بخوایم بچه همچین چیزی رو ببینه خب همینجا میمونه دیگه "

-"خب ببر بدش به جونگده و زود بیا "

چانیول با احتیاط بیول کوچولو رو بغل کرد و از اتاق بیرون رفت .‌

همزمان به این فکر میکرد که باید اتاق بیول رو جدا کنن .

اون بعد ازینکه تونسته بود راه بره ، دیگه حتی یک شب هم جدا توی اتاقش نخوابیده بود .‌

نیم ساعت بعد از اینکه چانیول یا بکهیون به سختی میخوابوندنش ، بیدار میشد . بعد هم به راحتی از نرده های تخت بالا میرفت و ازش بیرون میومد .

اگه نمیتونست در اتاق رو باز کنه ، نیمه شب با جیغ هاش همه ی پسرها رو خوابزده میکرد .

بالاخره کم کم کار به اونجا رسید که باباها مجبور شدن ، تخت دخترک رو به اتاق خودشون انتقال بدن .‌

چانیول بدون اینکه در بزنه ، وارد اتاق جونگده شد . اون بی سر و صدا ترین دوستشون بود و معمولا برای نگه داشتن بیول پیش قدم میشد و با هم خیلی خوب کنار میومدن .‌

دخترک رو روی تخت گذاشت و بدون اینکه توضیحی بده بالش ها و کوسن هایی که دم دستش بود رو اطرافش گذاشت که از افتادنش جلوگیری کنه .

جونگده روی مبل مشغول نوشتن متن ترانه ی آهنگ جدیدش بود و زیاد اهمیتی به چانیول نمیداد . میدونست قراره از دخترشون نگه داری کنه .

ایمن سازی دخترک که به پایان رسید ، رو به جونگده پچ پچ کرد :" یه ساعت حواست بهش باشه زود میام دنبالش "

و بعد پاورچین پاورچین به سمت اتاقش فرار کرد .

بهشت ، اونجا منتظرش بود .

بکهیون لخت روی شکم خوابیده بود و بدنش رو با پتوی نازکی پوشونده بود .

با عجله همه ی لباسهایی که پوشیده بود رو در آورد و کنارش دراز کشید .

بکهیون با خجالت لبخند زد و سعی کرد به پشت برگرده :" گفتم وقتمون کمتر هدر بره "

دستهای چانیول مانعش شد :" همینجوری خوبه "

🔱Fate Number Four🔆Where stories live. Discover now