پارت نهم

5.3K 701 11
                                    

بکهیون بعد ازینکه کلی خون برای آزمایش ازش گرفتن ، با لباس فرم مخصوص بیمارها ، توی اتاقی به انتظار انجام تست های بعدی نشسته بود .
به لباسهای زشتش خیره شده بود و دعا میکرد ، هیچوقت ، پاپاراتزی ها با اون لباسها ازش عکس نگیرن .
قرار بود برای دلدردهاش سونوگرافی و برای کمردردش ام آر آی ، انجام بدم .
با کمک یک پرستار به اتاق سونوگرافی رفت و روی تخت دراز کشید .‌
دکتر بهش لبخند زد .
-" ممکنه بعد ازینکه کارمون تموم شد بهم امضا بدین ؟ برای دخترم میخوام فن دوآتیشه ی شما و پارک چانیوله "
بکهیون جوابش رو با یک لبخند متقابل داد :" حتما "
دکتر بلوز بکهیون رو بالا زد .
و شکمش رو به ژلی آغشته کرد .‌
اون ژل به طرز عجیبی ، ژلی که چانیول ازش برای سکس استفاده میکرد رو به یادش میآورد . حتی همون بو رو هم میداد .‌
چشماشو بست و سعی کرد به سکس و کلا هر چیزی که مربوط به چانیول باشه ، فکر نکنه .‌
همونطور که دکتر دستگاه رو روی بدنش ، حرکت میداد ، بکهیون میتونست حالت های تعجب و شگفت زدگی رو توی چهره ش ببینه .
دید که دکتر عینک زد و دوباره دستگاه رو روی شکمش به حرکت درآورد و با دقت به صفحه ای که بکهیون فقط تصاویر نامفهوم توش میدید ، خیره شد .
دکتر دستگاه رو روی یک قسمت ثابت نگه داشت و اونرو تا حدی به شکم بکهیون فشار داد ، انگار اون بین دنبال چیزی میگشت و میخواست ، اونرو دقیق تر ببینه .‌
کم کم ترس ، توی وجود بکهیون ، رخنه کرد .
-" اونجا چیزیه ؟؟ چیزی مثل یک تومور؟؟"
دکتر بالاخره بعد از دقیقه ها راضی شد که به معاینه خاتمه بده .‌
نفس عمیقی کشید که بیشتر شبیه آه بود .‌
-"نمیدونم .‌من واقعا نمیدونم اونی که الان تو شکمت دیدم چی بود . باید با دکترای بیشتری مشورت کنم و نظر اونا رو بپرسم و بعد تشخیص قطعیم رو بگم . فعلا ام آر آی رو لازم نیست انجام بدی . ممکنه ضرر داشته باشه "
بکهیون ژل های لغزنده رو با دستمال از شکمش پاک کرد :" سرطانه ؟؟"
-" فردا بهت میگم تا فردا بهم وقت بده "
چند ثانیه اتاق در سکوت فرو رفت . تا اینکه دکتر دوباره به حرف اومد :" آه راستی ..... این یک سوال خصوصیه ولی به عنوان دکترت لازمه جوابشو بدونم ..... به تازگی با کسی رابطه داشتی ؟؟"
بکهیون گیج به نظر میرسید :" رابطه ؟؟"
-" بله ، سکس ، تو همجنس گرا هستی ؟؟"
بکهیون یکه خورد . یعنی همه ی این چیزا با سونوگرافی مشخص میشد ؟
-"نه نه ....معلومه که نیستم "
بدون تردید دروغ گفت . نمیتونست موقعیت خودش و چانیول رو به خطر بندازه .‌
-" لطفا به من واقعیت رو بگو من باید از سوابق بیمارم اطلاع داشته باشم که بدونم با چی طرفم . میتونی به من اعتماد کنی "
بکهیون با رنگ پریده و دهنی که به یک آن خشک شده بود ، زبون خشکش رو به لبهاش کشید :" گفتم که همچین چیزی نیست "
و با عجله اتاق رو ترک کرد .
اما همون حالتهای عصبی برای دکتر کافی بود که بدونه پسر روبروش حقیقت رو نمیگه .
........

بکهیون روبروی معبد در چند کیلومتری سئول از ماشین پیاده شد .
براش مهم نبود که منیجرش چقدر برای رانندگی این مسافت طولانی غر زده .‌
اون هر جوری شده بود باید امروز قال این قضیه ی طلسم رو میکند .
کسی چه میدونست شاید ، علاقه و وابستگی عجیب و غریبش به چانیول هم تموم میشد و هر دوشون از یک رسوایی بزرگ نجات پیدا میکردن .‌
دردناک بود ، حتی یک سلول از بدن بکهیون ، جدایی از چانیول رو نمیخواست ، همونطور که یک عشق طلسم شده رو .
از منیجر خواست که منتظرش بمونه و خودش به جستجوی راهبی که دفعه ی قبل دیده بود ، رفت .‌
پیش ازینکه موفق به پیدا کردن راهب بشه ، مثل دفعه ی قبل ، راهب به استقبالش اومد .‌
-" اومدی پسر جون ؟ بالاخره میخوای طلسم رو بشکنی ؟؟"
بکهیون با تردید سر تکون داد .
راهب اونرو به یکی از اتاق ها راهنمایی کرد و در همون حین براش توضیح داد :" نمیتونم دقیق بگم اما تو چند ماهی هست که طلسم شدی . من نمیتونم اثراتی که طی این مدت ، روی تو و زندگیت گذاشته ، رو از بین ببرم . فقط میتونم کاری کنم که ازین به بعد تاثیری رو زندگی و تصمیماتت نذاره . دکتر رفتی ؟؟ اون بهت گفت جریان چیه ؟؟ تو از کاری که میخوای بکنی مطمئن هستی؟؟ "
بکهیون غمگین بود ، غم عالم یه هو به دلش هجوم آورده بودن ، دور شدن از چانیول رو نمیخواست .
با این حال ، الکی سر تکون داد . دکتر هنوز هیچی بهش نگفته بود .
اما به خاطر چانیول هم شده ، بکهیون میخواست طلسم رو بشکنه و به یک ثبات توی رابطه ش با چانیول برسه .
به پیرمرد اجازه ی کشیدن خطوط کج و معوج روی کاغذ رو داد ، اونها قرار بود عشقش به چانیول رو از بین ببرن . مسخره بود .
کمی از نوشیدنی بدمزه ای که پیرمرد بهش داد ، نوشید و بسته ی حاوی پودری رو که قرار بود به خورد چانیول بده رو هم توی جیبش گذاشت .
بالاخره بعد از گذشت ساعتی از معبد بیرون اومد ، عجیب بود ، اما احساس سبکی داشت ، بعد از ماهها حس میکرد ، یک آدم عادی شده و قلبش تحت فشار از دوری چانیول ، در حال له شدن نبود .

☆☆☆☆☆☆☆☆

🔱Fate Number Four🔆Donde viven las historias. Descúbrelo ahora