اژدهای کیم جونگین

2.6K 481 20
                                    

چانیول با رنگ و روی پریده از اتاق دکتر بیرون اومد .
لبهای خشکش که بهم چسبیده بودن ، بکهیون رو میترسوند .
ناخودآگاه ایستاد :" چی شد هیونگ ؟؟"
چانیول تقریبا همون حرفهایی رو شنیده بود که دیروز جونگین از دکترها شنیده بود .
خبر جدیدتر اینکه آناتومی درونی بدن جیهیون تغییر کرده و اونها نمیتونن عملش کنن چون ممکنه به یکی از عصبها یا رگها یا ارگانهای حیاتی صدمه جبران ناپذیری بزنن .‌

البته بالاخره چانیول تونست در مورد سابقه ی پزشکی غیر قابل باور جیهیون و جایی که ازش اومده توضیح بده و اعلام کنه که پدر اون بچه نیست .‌
و در آخر وحشتناکترین چیزی که شنیده بود این بود که جسم خارجی ناشناخته ای توی بدن جیهیون هست که در مورد ماهیتش باید تحقیق کنن و ممکنه خطرناک باشه .

چیزی که چانیول تمام مدت ازش وحشت داشت خیلی زود داشت اتفاق میفتاد .‌
اون نگران بود اگه کسی از قدرت های این سه نفر با خبر بشه تحت آزمایشهای دوباره قرار بگیرن و کم کم این اتفاق در حال رخ دادن بود .

بکهیون نگران دوباره صدا زد :" هیونگ ... چی گفتن ؟؟ چرا اینجوری شدی؟؟"
چانیول روی صندلی نشست . به چهره نگران پسرک‌نگاه کرد .
-"نکنه ازون چیزا که توی بدن جیهیونه توی بدن بک هم باشه "

از ذهنش گذشت . بدجنسی بود اما اون لحظه نه به جونگین و نه به جیهیون نمیتونست فکر کنه تنها کسی که براش مهم بود ، بکهیون بود . نمیخواست اون دوباره تبدیل به موش آزمایشگاهی بشه .
به هر حال اونا میخواستن روی جیهیون آزمایش کنن اگه اتفاقات خطرناکی توی بدنش افتاده بود بعد بکهیون رو به تست دادن راضی میکرد .

بکهیون ناامید از پاسخ دادن چانیول با نگرانی بهش خیره شده بود .‌
دستای گرمش روی دستای یخزده ی چانیول اون رو به خودش آورد .
-"هیونگ حالت خوبه ؟ میخوای برات آب بیارم ؟؟"
چانیول سرشو به اطراف تکون داد . حالش خوب نبود سرگیجه داشت ناامید شده بود و نگران بود .
چند دقیقه بعد جیهیون همراه با پرستار از اتاق بیرون اومدن . اون برای دریافت کمکهای پزشکی باید توی بیمارستان بستری میشد . نگاه هراسون و مضطربش دل چانیول رو به درد میاورد .

بکهیون بی خبر از همه جا به سمتش رفت و بدون هیچ حرفی بغلش کرد . بغضی که جیهیون توی گلو نگه داشته بود توی آغوش گرم برادرش شکست .‌
بکهیون دستش رو روی کمر خواهرش کشید و دلداریش داد :" چیزی نیس عزیزم . همه چی درست میشه . من همینجام "
قبل ازینکه بکهیون بتونه اونقدر که میخواد جیهیون رو دلداری بده ، اون خودش رو از آغوشش بیرون کشید . ‌نمیخواست بیشتر ازین ناراحتش کنه .

........

وقتی سهون برای سومین بار چاقو رو به جای سبزیها روی دست خودش فرود آورد و سیب زمینی های خیس رو داخل روغن جوشان ریخت و باعث سوختگی مختصر خودش شد ، رئیسش با عصبانیت ازش خواست که محل کارش رو ترک کنه و فردا با حواس جمع سر کار برگرده .‌

⊰ ONE ⊱  🔅ChanBaek,SeKai🔅Where stories live. Discover now