1

8K 547 236
                                    

Chapter 1

Lovely_ Khalid & Billie Eilish

Zayn pov

هدفون تو گوشم گذاشتم اهنگ رو تا اخر زیاد کردم و زل زدم به سقف

مغزم من درگیرتر از اونی بود که با نشنیدن داد و بیدادا ارامش داشته باشه.

ذهنم پر از اتفاقاتی که نباید میوفتاد و افتاده بود و من داشتم تقاصشو پس میدادم از ای کاش ها و حسرت ها و پشیمونی ها!

از فکرایی که داشت ذره ذره وجودمو میخورد

دندونامو رو هم کشیدم و به این فکر کردم چقدر یه آدم میتونه از خودش نفرت داشته باشه؟ از زندگی که توش دست و پا میزنه، از فریادهایی که بجای ریختن تو خودش باید سر ادما خالی بشه...

من از خودم متنفر بودم از آدمی که الان شدم از ته دل متنفرم!!

هدفون رو کنار زدم و سرجام نشستم هنوزم میتونستم بشنوم که تریشا سعی در اروم کردنش داره: اون دیگه بزرگ شده تو نمیتونی بهش بگی که چیکار کنه چیکار نکنه دست از کنترل کردنش بردار!!

تا کی این بحثا ادامه داشت؟

اووه لعنتی حتی دلم نمیخواد بهش فکر کنم که بازم قراره به یه تنبیه اساسی ختم شه

در اتاقم زده شد دراز کشیدم و ملافه رو سرم کشیدم: زین؟؟؟

اینکه جواب ندم اینکه قهر بمونم مطمئنا قرار نبود چیزی رو درست کنه و بی فایده ترین کار ممکن بود: چی میخوای؟

- شب مهمون داریم لطفا بیا پایین و همه چیو برگردون به حالت اول

اوکی دیگه واقعا ساکت موندن بعضی وقتا غیر ممکن میشه

ملافه رو کنار زدم و با خشم به سمت در رفتم بازش کردم و زل زدم به قیافه ی رنگ پریده ی صفا با خشم داد زدم: بنظرت من هری پاترم؟ با یه ورد فراموشی؟ یا شایدم یه خون اشام با قابلیت پاک کردن حافظه آدما؟

اخمام غلیظ تر شد: هیچی قرار نیست درست بشه و اصلا برام مهم نیست مهموناتون کین یا قراره چه اتفاقی بیوفته

برگشتم تو اتاقو درمو محکم به هم کوبیدم با بالاترین ولومی که صدام داشت داد زدم: همتون برین به جهنم!

و خوب البته کیه ک ندونه با رسیدن صدام به گوشش چه اتفاقی قراره بیوفته؟

پس درو قفل کردم و باز پناه بردم به تختم صدای دادشو شنیدم که داشت نزدیک میشد

هدفون روی گوشام برگردوندم و با لبخندی زمزمه کرد: فاک یو بچ تا میتونی داد بزن

Oh, I hope some day I'll make it out of here

Even if it takes all night or a hundred years

Need a place to hide, but I can't find one near

far from love [Z.M]°•°[L.S]Where stories live. Discover now