far from love [Z.M]°•°[L.S]

23

I won't mind_Zayn

لو- غروب شد چرا نیومدن؟

اشتون کوسن کنارشو برداشت و سمت لویی که نیم ساعت بود دور خودش میچرخید پرت کرد:

ا- وات د فاک لویی بگیر بشین! به تو چه که چرا برنگشتن؟

لویی آخرین سیگار پاکتشو در آورد و صندلی میز نهارخوری رو بیرون کشید و روش نشست:

لو- یه تار مو از سر زین کم شده باشه این شهرو رو سر لیام خراب میکنم،بهتون گفتم این نقشه تون احمقانه است! نگفتم پری؟

پری سری به علامت تاسف برای لویی تکون داد و آخرین بافت رو روی موهای سلنا زد و حرفی نزد؛ مطمئن بود هیچ اتفاقی برای زین نیوفتاده لیام بقدری خوب بود که بتونه زین رو آروم کنه و حرفای دیشب پری هم مغزشو آماده کرده بود حالا دیگه لیام تو تصورات زین اونقدرا هم مقصر نبود؛ فقط یه عاشق ترسو بود!

اشتون با کلافگی به لوکی که با لبخند محوی به گوشیش نگاه میکرد خیره شد و سعی کرد حواسشو پرت چیز دیگه ای کنه اما مگه میشد؟

گوشی رو از دست لوکی بیرون کشید:

ا- بسه دیگه خسته شدم

لوک با اخم به گوشیش بعد به اشتون نگاه کرد:

لوک- به چه حقی گوشیمو گرفتی بده داشتم حرف میزدم

ا- با کی؟ هوووم؟ من اینجا نشستم لوک! مگه منو به عنوان دوست پسرت قبول نکردی؟ پس مشکل چیه؟ من اینجام کنارت! حرف زدن با کی مهم تر از منه؟

اشتون با تموم توانش تلاش میکرد صداش آروم باشه و کسی متوجه بحث بینشون نشه

لوک- گوشی رو بده اش

ویبره های پشت هم گوشی و بی جواب موندن حرفاش میتونست به حدی عصبیش کنه که بیخیال بقیه همونجا گوشی رو تو دیوار بکوبه!

گوشی رو روی پای لوک انداخت و خواست از جا بلند شه که لوک دستشو کشید:

لوک- کام عان اش! بچه که نیستی قهر میکنی بشین، گوشی رو کنار میزارم

اشتون نفسشو پر صدا بیرون داد و سر جاش برگشت لوک با خنده نگاهی بهش کرد و بعد از تایپ کردن چیزی گوشی رو کنار گذاشت و سرشو رو شونه ی اشتون تنظیم کرد:

لو- الان مشکل اصلی اینه که من هرچی زنگ میزنم به زین جواب نمیده

هری که از اول تو سکوت مشغول کار با لپ تاپ بود،لپ تاپو بست و رو به لویی با تحکم گفت:

ه- بگیر بشین لویی سردرد گرفتم انقدر راه رفتی و غر زدی! نمیزاری رو کارم تمرکز کنم!!!!

لویی با ناباوری به هری خیره شد و بعد از چند ثانیه اخمی کرد و دستشو به کمرش زد:

لو- خیلی ناراحتی از اینکه نمیتونی تمرکز کنی خب تشریف ببر تو اتاقت بشین کار کن وسط هال جای تمرکز کردن نیست