far from love [Z.M]°•°[L.S]

16

Chapter 16

Stand still _ zayn

لو- یا بلند میشی یا تا زانو پامو تو کونت میکنم

بی اهمیت به تهدید لویی پتو رو روی سرش کشید و خواب آلود نالید:

ز- من گفتم نمیام

لای یکی از چشماشو باز کرد؛ مشکوک به سکوتی که تو اتاق بود، فکر کرد؛ پتو رو کمی کنار زد اما قبل از اینکه بتونه چیزیو ببینه، بالشتی تو صورتش فرود اومد

لو- بایت می بچ! من نظرتو اون شب نپرسیدم، ساکتو هم خودم چیدم فقط باید لشِ تو بیاری پایین

دست زین رو، که هنوز هنگ بود از ضربه ای که نصیبش شده بود، کشید و به سمت سرویس بهداشتی اتاق پرت کرد:

لو- فقط ده دقیقه بهت وقت میدم  زین،اگه پایین بودی که هیچی و گرنه نه...

زین در سرویس رو کوبید و نذاشت تهدیدات بی پایه و اساس لویی ادامه پیدا کنه؛ رو به روی آینه ایستاد و نگاهی به چشمای پف کرده از بی خوابیش انداخت و مشت آبی بجای ریختن روی صورتش،روی تصویر خودش توی آینه ریخت و غرید:

ز- کدوم گاوی آینه میزنه اینجا،آدم رغبت نمیکنه خودشو ببینه!

صورتشو شست و مسواک سرسری ای زد... از اون فضای بسته ی نفس گیر بیرون زد

دم دست ترین لباسش رو پوشید و هندزفری و گوشیشو چنگ زد و از اتاق بیرون رفت، خبری از کسی نبود پس بدون سرک کشیدن، به سمت بیرون از خونه جایی که مطمئن بود حالا همشون جمع شدن رفت و درواقع آخرین نفری بود که به جمعشون اضافه میشد

سلنا با حرص به شان که خودشو روی صندلی عقب ماشین نایل انداخته بود و به خواب رفته بود نگاه کرد و غر زد:

س- یعنی این خرس با ما میاد؟ نمیشه زین بیاد؟

پری دستشو دور گردن زین که حالا کنارش ایستاده بود انداخت و نچی گفت و خندید و زین با لبخند بی حالی گفت:

ز- سل! شان با نایل خیلی خوب شده، ببرش که این بدبخت سینگل حداقل یه هم صحبت داشته باشه

سلنا چشم چرخوند و ادای زین رو در آورد و این بار حرصش، ته مایه ی عصبانیت داشت:

س- یه جوری میگه انگار خودش با شوهرش و بچه هاش داره میاد

زین میدل فینگرشو بالا آورد و دست پری رو کشوند و از ماشین نایل فاصله گرفت؛ لیام آخرین چمدون رو توی صندوق گذاشت و درو بست:

لی- اوکی تموم شد بریم؟

لویی خمیازه ای کشید و روی چمدونش نشست:

لو- نه هنوز لوکی اینا نیومدن من قراره با اونا بیام

با تموم شدن جملش ماشین اشتون از انتهای خیابون نمایان شد؛ نایل تنه ای به لیام زد و به سمت ماشینش رفت: